نوشته شده توسط : علی حیدری

مروری بر سیره امام علی (علیه السّلام )
مـشـهـور آن اسـت كـه آن حـضـرت در روز جـمـعـه سـيـزدهـم مـاه رجـب بـعـد از سـى سـال از عـام الفـيـل در مـيـان كـعـبـه مـعظمه متولد شده است ، پدر آن حضرت ابـوطـالب پـسـر عـبـدالمـطـّلب بـوده كـه بـا عـبـداللّه پـدر حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم بـرادر اعـيـانـى (پـدرى و مـادرى ) بـوده و مادر آن حـضـرت ، فـاطـمـه بـنـت اسـد بـن هـاشـم بـن عـبـدمـنـاف بـوده و آن حـضـرت و برادرانش اوّل هـاشـمـى بـودنـد كـه پـدر و مـادرشان هر دو هاشمى بودند.
مـشـهـور ميان علماى شيعه آن است كه در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان سنه چهلم از هجرت در وقـت طـلوع صـبح حضرت سيّد اوصياء على مرتضى عليه السّلام از دست شقى ترين امّت ابـن مـلجـم مـرادى لعين ، ضربت خورد و چون ثُلثى از شب بيست و يكم آن ماه گذشت روح مـقـدّسـش بـه ريـاض جـِنـان پـرواز كـرد و مـدّت عـمـر شـريـفـش شـصـت و سـه سـال بـوده ، ده سـاله بـود كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم به پيغمبرى مـبـعـوث گـرديـد و بـه آن حـضـرت ايـمـان آورد و بـعـد از بـعـثـت سـيـزده سـال بـا آن حـضـرت در مـكـّه مـانـد و بـعـد از هـجـرت بـه مـديـنـه بـا آن حـضـرت ده سـال در مـديـنـه بـود و پـس از آن بـه مـصـيـبـت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم مـبـتـلا شـد و بـعـد از آن حـضـرت سـى سـال زنـدگـانـى فـرمـود، دو سـال و چـهـار مـاه در خـلافـت ابـوبـكـر و يـازده سـال در خـلافـت عـُمـر و دوازده سـال در خـلافـت عـثـمـان بـه سر برد. و خلافت ظاهريّه آن حـضـرت قـريـب بـه پـنـج سـال كـشـيـد.

در بیان فضایل امام علی (علیه السّلام)
وجه اول:
مجاهدت آن حضرت .

وجه دوم :
آنكه اميرالمؤمنين عليه السّلام اَعْلَم و داناترين مردم بود و اعلميّت آن جناب به جهاتى چند ظاهر است . اوّل : آنكه آن جناب در نهايت فطانت و قوّت حدس و شدّت ذكاوت بود و پيوسته ملازم خدمت حـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بود و از آن حضرت استفاده و از نور مشكات نـبـوّت اقـتـبـاس مى نمود و اين برهانى است واضح بر اَعْلَميت آن جناب بعد از نبى صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ؛ بـعـلاوه آنـكـه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم در هنگام رحـلت از دنـيـا هـزار بـاب علم تعليم آن حضرت عليه السّلام نمود كه از هر بابى هزار بـاب ديـگـر مـفـتـوح مـى شد؛ چنانكه از اخبار معتبره مستفيضه بلكه متواتره استفاده شده و شـيـعـه و سـنـّى روايـت كـرده انـد كـه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم در حق آن جناب فرمود: اَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِىُّ بابُها.(
دوّم : آنـكـه بـسـيار اتّفاق افتاد كه صحابه احكام الهى بر آنها مشتبه مى شد و بعضى غـلط فـتـوى مـى دادنـد و رجـوع بـه آن حـضـرت مـى كـردند و آن جناب ايشان را به طريق صـواب مـى داشـت و هـيـچ گـاهى نقل نشده كه آن حضرت در حكمى به آنها رجوع كند و اين دليـل اَعـْلَمـيّت آن حضرت است و حكايت خطاهاى صحابه و رجوع ايشان به آن حضرت بر ماهر خبير واضح و مستنير است .
سـوم : مـفـاد حـديث) اَقْضاكُمْ عَلِىُّ( است كه مستلزم است اعلميّت را؛ چه قضا مستلزم علم است .
چـهـارم : قـضـيـه اسـتـناد فُضلا و علماى هر فنى است به آن حضرت چنانكه از كلمات ابن ابـى الحـديـد نـقـل شـده كـه گـفـتـه بـر هـمـه مـعـلوم اسـت كـه اشرف علوم ، علم معرفت و خداشناسى است و اساتيد اين فن شاگردان آن جناب اند.
پـنجم : آنكه خود آن حضرت خبر داد از كثرت علم خود در مواضع متعدّده چنانچه مى فرمود: بـپـرسـيـد از مـن از طـُرُق آسـمـان هـمـانـا شـنـاسـائى مـن بـه آن ، بيشتر است از طُرُق زمين . و مـكـرّر مـردم را مـى فـرمـود: سـَلُونـي قـَبـْلَ اَنْ تـَفـْقـِدُونـي . هـرچـه مـى خـواهـيـد از مـن بپرسيد پيش از آنكه من از ميان شما مفقود شوم و پـيـوسـتـه مـردم نـيـز از آن حـضـرت مـطالب مشكله و علوم غامضه مى پرسيدندو جواب مى شـنـيـدنـد. واز غـرائب آنـكـه ايـن كـلمـات را بـعـد از آن حـضـرت هـركـه ادّعـا كـرد در كـمـال ذلّت و خـوارى رسـوا شـد.
وجـه سـوم : از وجوهى كه دلالت بر فضيلت و اَفضليّت آن حضرت مى كند آن چيزى است كـه از آيـه مـباركه (تطهير) و آيه وافى هدايه )مباهله ( استفاده شده . فخر بن الخطيب گفته كـه شـيـعه از اين آيه استدلال مى كنند بر آنكه على بن ابى طالب عليه السّلام از جميع پـيـغـمـبـران بـجـز پـيـغـمـبـر خـاتـم صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم و از جـمـيع صحابه افـضـل اسـت ؛ زيـرا كـه حـق تـعـالى فـرمـوده (وَاَنـْفـُسـَن ا وَاَنـْفُسَكُمْ(
وجـه چـهـارم : كـثـرت جـود و سـخـاوت آن جناب است و اين مطلب مشهورتر است از آنكه ذكر شـود، روزهـا روزه مـى گـرفـت و شـبـهـا بـه گـرسـنگى مى گذرانيد و قوت خود را به ديـگـران عـطـا مـى فـرمـود، و سـوره هـَلْ اَتـى در بـاب ايـثـار آن حـضـرت نازل شده و آيه (اَلّذَينَ يُنْفِقُونَ اَمْو الَهُمْ بِاللَّيْل وَالنَّهارِ سِرًّا وَعَلانِيَةً.)
وجـه پـنـجـم : كـثرت زهد اميرالمؤ منين عليه السّلام است و شكى نيست كه اَزْهَد مردم بعد از رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم ، آن حضرت بود و تمام زاهدين روى اخلاص به او دارنـد و آن حـضـرت سـيـد زُهـّاد بـود هـرگـز طـعـامـى سـيـر نـخـورد و مـاءكـول و ملبوسش از همه كس درشت تر بود. نان ريزه هاى خشك جوين را مى خورد و سَر اَنـبـان نـان را مهر مى كرد كه مبادا فرزندانش از روى شفقت و مهربانى زيت يا روغنى به آن بـيـالايـنـد و كـم بـود كـه خـورشى با نان خود ضمّ كند و اگر گاهى مى كرد نمك يا سركه بود.
وجـه ششم : آنكه حضرت اَعْبَد مردم و سيّد عابدين و مصباح مُتَهَجّدين بود، نمازش از همه كـس بـيـشـتـر و روزه اش فـزونتر بود، بندگان خدا از آن جناب نماز شب و ملازمت در اقامت نوافل را آموختند و شمع يقين را در راه دين از مشعل او افروختند، پيشانى نورانيش از كثرت سـجـود پـيـنـه كـرده بـود و مـحـافـظـت آن بـزرگـوار بـر اداى نـوافـل بـه حـدّى بود كه نقل شده در ليلة الهرير در جنگ صِفّين بين الصَّفَّيْن نطعى برايش گسترده بودند و بر آن نماز مى كرد و تير از راست و چپ او مى گذشت و بر زمين مـى آمـد و ابـدا آن حـضـرت را در سـاحـت وجـودش تـزلزلى نـبـود و بـه نـمـاز خـود مـشـغـول بود و وقتى تيرى به پاى مباركش فرو رفته بود خواستند آن را بيرون آورند بـه طـريـقـى كـه درد آن بـر آن جـنـاب اثـر نـكـنـد صـبـر كـردنـد تـا مـشـغـول نـماز شد آنگاه بيرون آوردند.
وجه هفتم : آنكه آن حضرت اَحْلَم مردم و عفو كننده ترين مردمان بود از كسى كه با او بدى كـنـد و صـحـت ايـن مـطـلب مـعـلوم است از آنچه كرد با دشمنان خود مانند مروان ابن الحكم و عـبـداللّه بـن زبـيـر و سـعـيـد بـن العـاص كـه در جـنـگ جـمـل بـرايـشـان مـسـلط شـد و ايـشان اسير آن حضرت شدند، آن جناب تمامى را رها كرد و مـتـعـرّض ايـشـان نشد و تلافى ننمود و چون بر صاحب هودج عايشه ظفر يافت به نهايت شـفـقـت و لطـف ، مراعات او نمود؛ و اهل بصره شمشير بر روى او و اولادش كشيدند و ناسزا گـفـتـنـد، چـون بـر ايـشـان غـلبـه كـرد شـمـشـيـر از ايـشـان بـرداشـت و آنـها را امان داد و امـوال و اولادشـان را نـگـذاشـت غـارت كـنـنـد.
وجه هشتم : حُسْن خُلق و شكفته روئى آن حضرت است . و اين مطلب به حدّى واضح است كه دشمنانش به اين عيب كردند، عمروعاص مى گفت كه او بسيار دِعابَة و خوش طبعى مى كند و عـمـرو ايـن را از قـول عـمـر بـرداشـتـه كـه او بـراى عـذر ايـنكه خلافت را به آن حضرت تـفـويض نكند اين را، عيب او شمرد.
وجـه نـهـم : آنـكـه آن حـضـرت اسـبـق نـاس بـود در ايـمـان بـه خـدا و رسـول ؛ چـنانچه عامّه و خاصّه به اين فضيلت معترفند و دشمنان او انكار او نمى توانند نمود؛ چنانكه خود اميرالمؤ منين عليه السّلام اين منقبت را در بالاى منبر اظهار فرمود و احدى انكار آن نكرد.
وجـه دهـم : آنكه آن حضرت افصح فصحاء بود و اين مطلب به مرتبه اى واضح است كه مـُعـاويـه اذعـان بـه آن نموده چنانچه گفته : واللّه كه راه فصاحت و بلاغت را بر قريش ‍ كـسـى غـيـر عـلى نـگـشـوده و قانون سخن را كسى غير او تعليم ننموده.
وجه يازدهم : معجزات باهرات آن جناب است .
بدان كه معجزه آن است كه بر دست بشرى امرى ظاهر گردد كه از حدّ بشر بيرون باشد و مـردمـان از آوردن بـه مـثـل آن عـاجـز بـاشند لكن واجب نمى كند كه از صاحب معجزه همواره مـعـجـزه اش آشـكـار بـاشـد و هـر وقت كه صاحب معجزه ديدار گردد معجزه او نيز ديده شود بـلكـه صـاحـب مـعـجزه چون از درِ تَحَدّى بيرون شدى يا مدّعى از وى معجزه طلبيدى اجابت فـرمـودى و امـرى بـه خـارق عادت ظاهر نمودى . امّا بسيارى از معجزات اميرالمؤ منين عليه السـّلام هـمـواره مـلازم آن حـضـرت بـود و دوست و دشمن نظاره مى كرد و هيچ كس را نيروى انـكـار آن نـبـوده و آنها زياده از آن است كه نقل شود؛ از جمله شجاعت و قوّت آن حضرت است كه به اتّفاق دوست و دشمن كَرّار غير فَرّار و غالب كلّ غالب است . ابـن شـهـر آشـوب قـضـايـاى بـسـيـار در بـاب قـوّت آن حـضـرت نـقـل نـمـوده مـانـنـد دريـدن آن حـضـرت قـمـاطـ را در حال طفوليّت و كشتن او مارى را به فشار دادن گردن او را به دست خود در اوان صِغَر كه در مهد جاى داشت ، و مادر او را حيدره ناميد و اثر انگشت آن حضرت در اسطوانه در كوفه و مـشـهـد، اثـر كـف او در تـكـريـت و مـوصـول و غـيـره و اثـر شـمـشـيـر او در صـخـره جـبـل ثـور در مـكـّه و اَثـَر نـيـزه او در كـوهى از جبال باديه و در سنگى در نزد قلعه خيبر مـعـروف بـوده اسـت . و حـكـايـت قوّت آن حضرت در باب قطب رحى و طوق كـردن آن را در گـردن خـالدبـن الوليد و فشار دادن آن جناب خالد را به انگشت سبابه و وسـطـى بـه نـحوى كه خالد نزديك به هلاكت رسيد و صيحه منكره كشيد و در جامه خويش پـليـدى كـرد بر همه كس ‍ معلوم است و برداشتن آن جناب سنگى عظيم را از روى چشمه آب در راه صـِفـّيـن و چـنـد ذراع بـسـيـار او را دور افكندن در حالتى كه جماعت بسيار از قلع آن عـاجـز بـودنـد و حـكـايـت قـَلْع بـاب خـيـبـر و قـتـل مـرحـب اَشـْهـَر اسـت از آنـكـه ذكـر شـود و مـا در تـاريـخ احوال حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم به آن اشاره كرديم . ديـگـر فـصاحت و بلاغت آن حضرت است كه به اتفاق فُصَحاى عرب و علماى ادب كلام آن جناب فوق كلام مخلوق و تحت كلام خالق است ؛ چنانكه به اين مطلب اشاره شد.
ديـگـر عـلم و حـكـمـت آن حـضـرت اسـت كـه انـدازه او را جـز خـدا و رسول كسى نداند و شرح كردن آن نتواند؛ چنانكه به برخى از آن اشاره شد؛ پس كسى كـه بـى مـعـلّمـى و مـدرّسـى به صورت ظاهر در مَعارج علم و حكمت چنان عُروج كند كه هيچ آفريده تمنّاى آن مقام نتواند كرد، معجزه آشكار باشد.
ديـگـر حـديـث بـسـاط است كه سير دادن آن جناب باشد جمعى از اصحاب را در هوا و بردن ايـشـان را بـه نزد اصحاب كهف و سلام كردن اصحاب بر اصحاب كهف و جواب ندادن ايـشـان جـز امـيـرالمـؤ مـنين عليه السّلام را و تكلّم نمودن ايشان با آن حضرت و ديگر طلا كـردن آن جـنـاب كـلوخـى را بـراى وام خـواه و حـكم كردن او به عدم سقوط جِدارى كه مُشْرِف بر انهدام بود و آن حضرت در پاى آن نشسته بود و ديگر نرم شدن آهن زره در دسـت او چـنـانـچه خالد گفته كه ديدم آن جناب حلقه هاى درع خود را با دست خويش اصـلاح مى فرمود و به من فرمود كه اى خالد، خداوند به سبب ما و به بركت ما آهن را در دسـت د اوُد نـرم سـاخـت . و ديـگـر شـهـادت نخلهاى مدينه به فضليت آن جناب و پسر عمّ و برادرش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و فرمودن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم به آن حضرت كه يا على ! نخل مدينه را صيحانى نام گذار، كه فضيلت من و تـو را آشـكـار كـردنـد. و ديـگر سبز شدن درخت امرودى به معجزه آن حضرت و اژدها شدن كـمان به امر آن حضرت و از اين قبيل زياده از آن است كه اِحْصاء شود و سلام كردن شَجَر و مـدر بـه آن جـنـاب در اراضـى يـمـن و كـم شدن فرات هنگام طغيان آن به امر آن حضرت و ديـگـر مـعـجـزات آن حضرت است متعلّق به مَرضى و مَوْتى مانند ملتئم شدن دست مقطوع هـشـام بـن عـدىّ همدانى در حرب صفّين و ملتئم فرمودن او دست مقطوع آن مرد سياهى كه از مـحـبـّان آن جـنـاب بـود و بـه امر آن حضرت قطع شده بود هنگامى كه سرقت كرده بود. و ديـگـر سـخـن گـفـتـن جـمـجـمـه يـعـنـى كـلّه پـوسـيـده بـا آن حـضـرت در اراضـى بـابـل و در آن و مـوضـع مـسـجـدى بـنـا كـردنـد و الحال آن موضع در نزديكى مسجد ردّ شمس در نواحى حلّه معروف است . و در تـحـيـّة الزّائر و هـديـّه بـه مـسـجـد ردّ شـمـس و جـمـجمه اشارتى به شرح رفته و ديـگـر حـكـايت زنده كردن آن سام بن نوح را و زنده گردانيدن اصحاب كهف را در حديث بساط چنانكه به آن اشارت شد.
وجـه دوازدهـم : اِخـبـار آن حـضـرت اسـت از اخبار غيبيّه و آن اخبار زياده از آن است كه اِحْصاء شود و اين احقر به ذكر چند موردى از آن اشارت مى كنم :
كَرّة بعد كَرَّة خبر داد كه ابن ملجم فرق مرا با تيغ مى شكافد و ريش مرا از خون سرم خضاب مى كند. و ديگر خبرداد از شهادت امام حسين عليه السّلام به زهر و بسيار وقـت از شـهـادت فـرزنـدش حـسـيـن عـليـه السـّلام خـبـر مـى داد، و هـنـگـام عـبـور از كربلا مـقـتـل مردان و مقام زنان و مناخ شتران را بنمود و خبر داد براء بن عازب را از درك كردن او زمان شهادت حسين عليه السّلام را و يارى نكردن او آن حضرت را. و ديگر خبر داد از حكومت حـَجـّاج بـن يـوسـف ثـَقَفى و از يوسف بن عمرو از فتك و خويريزى ايشان ، و خبر داد از خـوارج نـهـروان و عـبـور نـكـردن ايـشـان از نـهـر و خـبـر داد از قـتـل ايـشـان ، و از كشته شدن ذى الثّديه سركرده خوارج و خبر داد از عاقبت امور جمعى از اصـحـاب خـويـش كـه هـر يـك را چـسـان مـى كـُشـنـد، چنانكه خبر داد از بريدن دست و پاى جويرية بن مسهر و رُشيد هَجَرى و به دار كشيدن ايشان را، و خبر داد از كيفيّت شهادت ميثم تـمّار و به دار كشيدن او را بر دارى كه از نخلى بود كه تعيين آن فرمود و بودن آن دار در نـزد خـانـه عـمـروبـن حـريـث . و خـبـر داد بـه كـشـتـه شـدن قـنـبـر و كـمـيـل و حُجر بن عَدى و غيره و خبر داد از نمردن خالد بن عرفطه و رئيس شدن او بر جيش ضلالت و خبر داداز قتال ناكثين و قاسطين و مارقين و خبر داد از مكنون طلحه و زبير هنگامى كـه بـه جـهـت نـكـث بـيـعـت و تهيّه جنگ با آن حضرت به جانب مكّه خواستند بروند و گفتند خـيـال عـُمـْره داريـم . و نـيـز خـبـر داد اصحاب خويش را كه بعد از اين طلحه و زبير را با لشكر فراوان ملاقات كنيد. و خبر داد از وفات سلمان در مدائن هنگام رحلت سلمان و خبر داد از خلافت بنى اميّه و بنى عبّاس و اشاره فرمود به اَشْهَر اوصاف و خصايص بعض خلفاء بـنـى عـبـّاس مـانـنـد راءفـت سـفّاح و خونريزى منصور و بزرگى سـلطـنـت رشـيـدو دانـائى مـاءمـون و كـثـرت نـصـب و عـنـاد مـتـوكـّل و كـشـتـن پـسـر او، او را و كـثـرت تـَعـَب و زحـمـت مـعـتـمـد بـه جـهـت اشـتـغـال او به حروب و جنگ با صاحب زنج و احسان معتضد با علوييّن و كشته شدن مـقـتـدر و اسـتـيلاء سه فرزند او بر خلافت كه( راضى ( و (متّقى) و (مطيع) بـاشـنـد و غـيـر ايـشـان چـنانكه بر اهل تاريخ و سِيَر مخفى نيست .
وجـه سيزدهم : استجابت دعوات آن حضرت است ؛ چنانچه به طُرُق بسيار معتبره ثابت شده نـفـريـن آن حـضـرت در حـقّ بـُسـْر بـن ارطـاة بـه اخـتـلاط عـقـل و اسـتـجـابت دعاى آن حضرت در حق او و نفرين نمودن او در حق مردى كه جاسوسى مى كرد و اخبار آن حضرت را به معاويه مى رسانيد پس كور شد، و نفرين كرد در حقّ طلحه و زبـيـر كـه بـه كمال ذلّت و زشتى كشته گردند و بميرند، و دعاى آن جناب در حقّ ايشان مستجاب شد و زبير را، عمروبن جُرموز در وقت خواب به ضرب شمشير بكشت و جسدش را در خاك كرد و طلحه را، مروان بن الحكم تيرى زد و به سبب آن رگ اكحلش گـشـوده گـشـت و در مـيـان بـيـابان در آفتاب سوزان به تدريج خون از بدنش ‍ رفت تا بـمـرد و خـود طـلحـه مـى گـفـت كـه هـيـچ مـرد قـرشـى مثل من خونش ضايع نگشت .
وجـه چـهـاردم : اخـتـصـاص آن حـضـرت اسـت بـه فـضـيـلت نـصرت و يارى كردن حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم چنانچه حق تعالى فرموده :
(فَاِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَصالِحُ الْمُؤ مِنينَ) .

چگونگی شهادت حضرت علی (علیه السّلام)
وامـّا كـيـفـيـّت مـقـتـل آن حـضـرت چـنـانـكـه جـمـاعـتـى از بـزرگـان نـقـل كرده اند چنين است كه روهى از خوارج كه از آن جمله عبدالرّحمن بن ملجم بود بعد از واقـعـه نـهـروان در مكّه جمع شدند و هر روز اجتماعى مى كردند و انجمنى مى ساختند و بر كشتگان نهروان مى گريستند، يك روز در طى سخن همى گفتند: على و معاويه كار اين امّت را پريشان ساختند اگر هر دو تن را مى كشتيم اين امّت را از زحمت ايشان آسُوده مى ساختيم ؛ مردى از قبيله اشجع سر برداشت و گفت : به خدا قسم كه عمرو بن العاص كم از ايشان نـيـسـت بـلكـه اصـل فساد و ريشه فتنه اوست ؛ پس سخن بر اين نهادند كه هر سه تن را بـايـد كـشـت ، ابـن مـُلجم لعين گفت : على را من مى كشم ؛ حجّاج بن عبداللّه كه معروف به (بـُرْك ) بود، كشتن معاويه را به ذمّه خويش نهاد، و (دادويه ) كه معروف به عمرو بن بـكـر تـمـيمى است ، قتل عمرو عاص را بر ذمّه نهاد؛ چون عهد به پاى بردند با هم قرار دادند كه بايد هر سه تن در يك شب بلكه در يك ساعت كشته شوند و سخن بر اين نهادند كـه شب نوزدهم ماه رمضان هنگام نماز بامداد كه ايشان حاضر مسجد شوند در انجام اين امر اقدام نمايند؛ پس يكديگر را وداع كرده (بُرْك ) طريق شام گرفت و عمرو سفر مصر كرد و ابـن مـلجـم لعـيـن بـه جـانـب كوفه روان شد و هر سه تن شمشير خود را مسموم ساختند و مـكنون خاطر را مكتوم داشتند و انتظار روز ميعاد مى بردند تا گاهى كه شب نوزدهم رسيد. بـامـداد آن شـب بـُرك بـن عـبـداللّه بـا شـمـشـيـر زهـر آب داده داخـل مـسجد شد و در ميان جماعت از قفاى مُعاويه بايستاد آنگاه كه معاويه به ركوع يا به سجود رفت تيغ بكشيد و بر ران او زده معاويه بانگى در داد و در محراب در افتاد مردمان در هـم رفـتـنـد و (بـرك ) را بـگرفتند و معاويه را به سراى خويش بردند و طبيب حاذق حـاضر كردند چون طبيب زخم او را ديد گفت : اين ضربت از اثر شمشير زهر آب داده است و عـِرْق نـكـاح را آسـيـب رسـيـده اسـت اگـر خـواهـى ايـن جـراحـت بـهـبـودى پـذيـرد و نـسـل تـو مـنـقـطع نشود بايد با آهن سرخ كرده موضع جراحت را داغ كرد آنگاه مداوا كرد و اگر چشم از فرزند مى پوشى با مشروبات معالجه توان كرد، معاويه گفت : مرا تاب و تـوان نـيـسـت كـه با حديده محماة صبر كنم و مرا دو فرزندم يزيد و عبداللّه كافى است ؛ پـس او را بـا شـراب عـقـاقـيـر مـداوا كـردنـد تـا بـهـبـودى يـافـت و نسل او منقطع گشت و بعد از صحّت ، امر كرد تا از بهر او در مسجد مقصوره اى بنا كردند و پاسبانان بگماشت تا او را حراست كنند؛ پس (بُرْك ) را حاضر ساخت و فرمان داد تا سـر از تـنـش بـرگـيرند گفت : الامان و البشارة ! معاويه گفت : چيست آن بشارت ؟ گفت : رفيق من رفته است كه على را در اين وقت بكشد اكنون مرا حبس كن تا خبر رسد اگر على را كـشـتـه انـد آنـچـه خـواهـى بـكـن و اگـرنـه مـرا رهـا كـن كـه بـروم عـلى را بـه قتل رسانم و سوگند ياد كنم كه باز به نزد تو آيم كه هرچه خواهى در حقّ من حكم كنى ؛ پس بنابر قولى معاويه امر كرد تا او را حبس ‍ كردند تا گاهى كه خبر شهادت اميرالمؤ منين عليه السّلام رسيد به شكرانه قتل على عليه السّلام او را رها كرد.
امّا عمرو بن بكر چون داخل مصر شد صبر كرد تا شب نوزدهم شهر رمضان برسيد پس با شـمـشـيـر مـسـمـوم در مـسـجـد جـامـع درآمـد و بـه انـتظار عمروعاص نشست از قضا در آن شب عـمـروعـاص را قـولنـجـى عارض شد و نتوانست به مسجد رفت ، پس ‍ قاضى مصر را كه خارجة بن ابى حبيبه مى گفتند به نيابت خويش به مسجد فرستاد، خارجه به نماز ايستاد عـمـروبـن بـكـر را چنان گمان رفت كه پيشنماز عمروعاص است شمشير خود را كشيد و بر خـارجـه بـدبـخـت فرود آورد و او را در خون خود بغلطانيد و همى خواست تا فرار كند كه مردم او را بگرفتند و به نزد عمروعاص ، او را بردند؛ عمروبن العاص فرمان داد تا او را بـكـشند آن ملعون آغاز جزع نمود و سخت بگريست ، گفتند: هنگام مرگ اين گريستن چيست مگر ندانستى كه جزاى اين كار هلاكت است ؟ گفت : لاواللّه ! من از مرگ هراسان نشوم بلكه از آن مـى گريم كه بر قتل عمرو ظفر نيافتم و از آن غمگينم كه (بُرْك ) و (ابن ملجم ) به آرزوى خويش رسيدند و على و معاويه را به تيغ خويش گذرانيدند، عمرو گفت تا او را گـردن زدنـد و روز ديـگر به عيادت خارجه رفت و او هنوز حشاشه جانى باقى داشت ، رو بـه عـمـروعـاص كـرد و گـفـت : يـا ابـا عـبـداللّه ! هـمـانـا ايـن مـرد اراده نـداشـت جـز قتل ترا، عمرو گفت : لكن خداوند اراده كرد خارجه را.
امّا عبدالرحمن بن ملجم به قصد قتل اميرالمؤ منين عليه السّلام به كوفه آمد و در محلّه بنى كِنْدَه كه قاعدين خوارج در آنجا جاى داشتند فرود شد ولكن از خوارج قصد خويش را مخفى مى داشت كه مبادا منتشر شود در اين ايّام كه به انتظار كشتن اميرالمؤ منين عليه السّلام روز بـه سر مى برد وقتى به زيارت يكى از اصحاب خويش ‍ رفت در آنجا قَط امِ بنت اخضر تيميّه را ملاقات كرد و او سخت نيكو روى و مشگين موى بود و پدر و برادر او را كه از جمله خـوارج بـود اميرالمؤ منين عليه السّلام در نهروان كشته بود از اين جهت او را با على عليه السـّلام خـصـومـت بـى نـهـايـت بـود، ابـن مـلجـم را چـون نـظـر بـه جـمـال دل آراى او فتاد يك باره دل از دست بداد؛ لاجرم از در خواستگارى قَطامِ بيرون شد، قطام گفت كه چه مَهْر من خواهى كرد؟ گفت : هرچه بگوئى ! گفت : صداق من سه هزار درهم و كـنـيزكى و غلامى و كشتن على بن ابى طالب است ! ابن مُلجم گفت كه تمام آنچه گفتى مـمـكـن اسـت جـز قـتـل عـلى كـه چـگـونـه از بـراى مـن ميسّر شود؛ قطامِ گفت : وقتى كه على مشغول به امرى باشد و از تو غافل باشد ناگهان بر او شمشير مى زنى و غيلةً او را مى كـشـى پـس اگر كشتى قلب مرا شفا دادى و عيش خود را با من مُهنّا ساختى و اگر تو كشته شوى پس آنچه در آخرت به تو مى رسد از ثوابها بهتر است براى تو از آنچه در دنيا بـه تـو مـى رسـد. ابـن مـلجـم دانست كه آن ملعونه با او در مذهب موافقت دارد گفت : به خدا سوگند كه من نيز به اين شهر نيامده ام مگر براى اين كار، قطام گفت كه من از قبيله خود جـمـعـى را با تو همراه مى كنم كه تو را در اين امر معاونت كنند، پس كس فرستاد به نزد وَرْدان بـن مُجالد كه از قبيله او بود و او را براى يارى ابن ملجم طلبيد. و ابن ملجم نيز در اين اوقات كه مصمم قتل على عليه السّلام بود وقتى شبيب بن بَجْرَه را كه از قبيله اشجع بود و مذهب خوارج داشت ديدار كرد گفت : اى شبيب ! هيچ توانى كه كسب شرف دنيا و آخرت كـنـى ؟ گـفـت : چـه كـنـم ؟ ابـن مـلجـم مـلعـون گـفـت كـه در قـتـل عـلى ، مرا اعانت كنى ، شبيب گفت : يابن ملجم ! مادر به عزاى تو بگريد انديشه مرا هـولنـاك كـرده اى چـگـونـه بدين آرزو دست توان يافت ؟ ابن ملجم گفت : چندين ترسان و بددل مباش ‍ در مسجد جامع كمين مى سازيم و هنگام نماز فجر بر وى مى تازيم و كار او را بـا شـمشير مى سازيم و دل خود را شفا مى بخشيم و خون خود را باز مى جوئيم . چندان از ايـنگونه سخن كرد كه شبيب را قوى دل ساخت و با خود همدست و همداستان نمود و او را با خـود به نزد قَطامِ برد و در اين هنگام آن ملعونه در مسجد اعظم بود و قبّه و خيمه از براى او برپا كرده بودند و به اعتكاف مشغول بود، پس ابن ملجم از اتفاق شبيب با خود، قطام را آگـهـى داد آن مـلعـونـه گـفـت : هـرگـاه كـه خـواسـتـيـد او را بـه قـتل آريد در اينجا به نزد من آئيد؛ پس آن دو ملعون از مسجد بيرون شدند و چند روزى به سـر بـردند تا شب چهارشنبه نوزدهم رسيد، پس ابن ملجم با شبيب و وَرْدان به نزد قَطام در مـسـجـد حـاضـر شـدند آن ملعونه بافته اى چند از حرير طلبيد و بر سينه هاى ايشان مـحـكـم بـبـسـت و شـمـشـيـرهـاى زهـر آب داده را بـداد تـا حـمايل كردند و گفت چون مردان مرد انتها زفرصت بريد و چون هنگام رسيد وقت را از دست نـدهـيـد؛ آن سـه تـن از نـزد آن مـلعـونـه بـيـرون شـدنـد و در مـقـابـل آن درى كـه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام از آن داخِل مسجد مى شد، بنشستند و انتظار حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را مى بردند. و هم در اين ايّام كه اين سه ملعون به اين خيال بودند وقتى اشعث بن قيس را ديدار كرده بودند و او را از عزم خويشتن آگاهى داده بودند اشعث نيز اعانت ايشان را بر ذمّه نهاده بود تا در ايـن شـب كه ليله نوزدهم بود او نيز حسب الوعده خويش به نزد ايشان آمد. و حُجْر بن عدى رحـمـه اللّه كـه از بزرگان شيعيان بود آن شب را در مسجد به سر مى برد ناگهان به گـوش او رسـيـد كـه اشـعـث مـى گـويـد: يابن ملجم ! در كار خويش بشتاب و سرعت كن در انـجـاح حاجت خويش كه صبح دميد و رسوا خواهى گرديد. حُجْر از اين سخن غرض ايشان را فهميد و با اشعث ، گفت : اى >X.كـار از حـدّ گـذشـت چـون بـه مـسـجـد رسـيـد صـداى مـردم را شـنـيـد كـه بـه قتل آن حضرت خبر مى دهند



:: بازدید از این مطلب : 390
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
تاریخ انتشار : | نظرات ()