كيفيّت ولادت امام زمان ، حضرت حجّت بن الحسن عجّل الله تعالي
نوشته شده توسط : علی حیدری

در كتاب دلائل الامامه از حكيمه خاتون عليها السلام دختر حضرت جواد عليه السّلام نقل كرده است كه گفت :

امام عسكري عليه السّلام ، روزي به من فرمود :

عمّه جان دوست دارم امشب نزد ما افطار كني ، زيرا امر مهمّي در آن به وقوع مي پيوندد . ( 1 )

عرض كردم : آن امر مهم چيست ؟

فرمود : إن القائم من آل محمّد يولد في هذه الليلة .

همانا آن قيام كننده از آل محمّد امشب بدنيا مي آيد .

عرض كردم : از چه كسي متولد مي شود و مادرش كيست ؟

فرمود : نرجس

حكيمه خاتون گويد : وارد خانه شدم ، اول كسي كه با من برخورد كرد حضرت نرجس خاتون عليها السلام بود .

به من گفت : عمّه جان ؛ فداي شما شوم حالتان چطور است ؟

به او گفتم : بلكه من فداي شما شوم اي سرور زنان اين عالم ؛ چون كفشهايم را بيرون آوردم نرجس خاتون آمد كه آب روي پاهاي من بريزد ، او را قسم دادم كه چنين نكند و گفتم : بدان خداوند تبارك و تعالي تو را به نوزادي گرامي داشته است كه امشب به دنيا خواهد آمد ، با شنيدن آن جامه اي از وقار و هيبت نرجس را پوشانيد ، و من به او بارداري و اثري از آن نديدم .

سؤال كرد : چه وقت آن نوزاد به دنيا خواهد آمد ‌؟ دوست نداشتم وقت مشخصي را ذكر كنم مبادا دروغ گفته باشم لذا به گفتم : امام عسكري عليه السّلام فرموده است : در سپيده اول صبح .

وقتي كه افطار كردم و از نماز فارغ شدم خوابيدم و نرجس عليها السلام با من خوابيد ، سپس براي نماز شب از خواب بيدار شدم و نرجس عليها السلام نيز بيدار شد ، نماز را خواندم و به انتظار فرا رسيدن صبح نشستم ، نرجس به استراحت پرداخت ، چون گمان كردم صبح نزديك شده براي جستجو از طلوع فجر بيرون آمدم و به آسمان نگاه كردم ، ستارگان را ديدم كه ناپديد گشته اند و فجر اول خيلي نزديك شده است ، سپس برگشتم و گويا شيطان مرا به وسوسه انداخت .

امام عسكري عليه السّلام از اطاق مجاور مرا صدا زد و فرمود :

عمّه جان شتاب مكن ، پس گويا آن امر انجام شد .

و او سجده كرد و شنيدم در دعايش چيزي مي گفت كه نفهميدم و ندانستم چيست ؟ در اين هنگام پايداري و آرامش يافتم . چيزي نگذشت كه احساس كردم نرجس به خود حركتي داد ، به او گفتم : نترس ، خدا نگهدار تو باشد . روي سينه من قرار گرفت و كودك را به طرف من رها كرد و خود سجده كنان بر زمين افتاد و كودك را ديدم كه به حال سجده روي زمين قرار گرفته است .

او در سجده اش به توحيد و نبوت و امامت اقرار كرد و فرمود :

لا اله الّا الله ، محمّد رسول الله و علي حجّت الله .

معبودي جز خداوند نيست ، محمّد صلي الله عليه و آله فرستاده خدا و علي حجّت پروردگار است .

آنگاه يكايك امامان را تا پدر بزرگوارش برشمرد . امام عسكري عليه السّلام  مرا صدا زد و فرمود :

عمّه جان پسرم را نزد من بياور ، خواستم او را اصلاح كنم و پاكيزه گردانم ، ديدم به هيچگونه اصلاح نيازي ندارد و كاملاً تميز و پاكيزه است .

كودك را نزد امام بردم ، امام عليه السّلام  نور ديده اش را بغل گرفت ، صورت و دست و پاي مبارك او را بوسيد و زبان خويش را در دهان آن طفل نهاد و اسرار و معارف الهي را به او چشانيد و سپس به او فرمود :

فرزندم بخوان .

آن مولود مبارك ، لب ها را گشود و خواندن قرآن را از « بسم الله الرحمن الرحيم » آغاز كرد .

سپس امام عليه السّلام  بعضي از كنيزان را كه مي دانست راز نگهدار هستند و اين خبر را فاش نمي كنند فرا خواند و نوزاد را به آنها نشان داد و فرمود :

بر اين طفل سلام كنيد و او را ببوسيد و بگوييد : تو را به خدا سپرديم ، و باز گرديد . بعد از آن فرمود : عمّه جان ، نرجس را بخوان تا نزد من آيد .

او را صدا زدم و گفتم : امام عليه السّلام تو را خواند كه نوزادت را ببيني و با او وداع كني و من پس از مشاهده آن امر مهم و گذراندن آن شب تاريخي به خانه برگشتم .

فردا وقتي به محضر امام عليه السّلام رسيدم نوزاد را نزد آنها نيافتم ، ولادت مسعود او را به آن حضرت تبريك گفتم و از ايشان سراغ نوزادش را گرفتم ، به من فرمود :

يا عمّه ؛ هو في ودايع الله الي أن يأذن الله في خروجه .

او در امان خدا و تحت حمايت او است تا اينكه خداوند به او اجازه خروج دهد . ( 2 )

·        طبري در همان كتاب روايت ديگري نظير اين روايت ذكر كرده و مختصري اضافه دارد كه در اينجا نقل مي كنيم :

نرجس عليها السلام نوزادي كه گويا ماه پاره اي بود به دنيا آورد ، بر بازوي راست او نوشته شده بود : « جاء الحق و زهق الباطل إنّ الباطل كان زهوقا » حق پايدار شد و باطل نابود گرديد و به راستي كه باطل از بين رفتني است و بقا ندارد . ( اسراء . 81 )

امام مدّتي با او اظهار محبت كرد و گفتگو نمود تا لب به سخن گشود و آنگاه يكايك امامان را برشمرد تا به خودش رسيد ، و براي دوستانش دعا كرد كه خدا به دست او فرج و گشايشي حاصل فرمايد .

سپس بين من و امام عليه السّلام تاريكي فاصله انداخت و بعد از آن ، نوزاد را نديدم . عرض كردم : اي سرور من ، آن نوزادي كه نزد خدا گرامي است كجا رفت ؟ فرمود ؟

آنكه از تو به آن كودك سزاوار تر است او را گرفت .

من از جا برخاستم و به منزل برگشتم ، بعد از چهل روز به خانه امام عسكري عليه السّلام شرفياب شدم ، پسر بچه اي را ديدم كه در ميان خانه راه مي رود ، چهره اي از چهره او زيباتر ، لغتي از لغت او فصيح تر ، كلامي از كلام او دلنشين تر نديده بودم .

به امام عرض كردم : اين كيست كه با اين اوصاف مي بينم ؟ فرمود :

اين همان مولود عزيز و گرامي نزد خداست .

عرض كردم : او بيشتر از چهل روز نيست كه به دنيا آمده در حالي كه شبيه چهل روزه ها نيست . امام تبسّمي نمود و فرمود :

عمّه جان ، آيا نمي داني كه ما طايفه امامان در هر روز به اندازه يك هفته ديگران ، در هر هفته به اندازه يك ماه و در هر ماه به اندازه يك سال آنها رشد مي كنيم . ( 3 )

كتاب القطرة من بحار مناقب النبيّ و العترة ( قطره اي از درياي فضايل اهل بيت عليهم السّلام )


پي نوشت :

1 – امام عسكري عليه السّلام اين بانوي با عظمت را كه دختر امام جواد عليه السّلام و خواهر امام هادي عليه السّلام و عمّه آن حضرت و سر آمد بانوان شيعه در آن زمان بود را دعوت كرد تا آنجا بماند و شاهد عيني ولادت آن آخرين ذخيره الهي باشد و پس از چند روز كه به محضر آن حضرت شرفياب شد ، امام عليه السّلام به او فرمود :

عمّه جان ، هنگامي كه من از دنيا رفتم و شيعيانم دچار اختلاف شدند به افراد مورد اعتماد قصّه ولادت او را بگو ، ولي بايد اين داستان پيش تو و آنها پنهان باشد ...

2 – دلائل الامامة : 497 ح 93 ، تبصرة الولي : 15 ح 3 .

3 – دلائل الامامة : 500 ضمن ح 94 ، تبصرة الولي : 19 ضمن ح 4 .





:: بازدید از این مطلب : 240
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست