استعدادهای نهفته
نوشته شده توسط : علی حیدری

استعدادهاى نهفته

 

موفقيت هاى بزرگ گاندى

تحمل سختى ها در راه هدف

استوارى آيين تشيّع

تصوير حضرت مسيح در انجيل 

چراغ هاى پرفروغ

دو جوان دانشگاهى و استاد وهابى

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين وصلّى الله على محمد وآله الطاهرين ولعنة الله على اعدائهم أجمعين(*)

 

با توجه به اين كه شما آقايان هم مسلمان و پيرو اهل بيت عليهم السلام و هم اهل علم مى باشيد، لذا با وجود اين سه خصلت نورانى مى توانيد به نيروى قدرتمندى تبديل شويد كه سرمايه عظيمى به شمار مى آيد. بنابراين بر شما است كه از اين سرمايه به خوبى استفاده كنيد.

ممكن است ميلياردها پول در نقطه اى از زمين مخفى باشد ولى هيچ شخصى از آن استفاده نكند. از طرفى ممكن است شخصى با پول كمى كه در اختيار دارد، بهترين بهره را ببرد.

غافل نباشيم آنچه در آدمى نهفته است با پول و طلا و ارزش هاى مادى قابل مقايسه نيست، بلكه آنچه مهم است استفاده مناسب از توانايى هايى است كه خداى متعال به انسان عطا فرموده است كه از نعمت هاى خوب و والاى الهى به شمار مى روند. روى سخنم با يكايك شما عزيزان است زيرا هر كدام از شما موجودى مستقل هستيد و خداى - تبارك و تعالى - بر همگان تفضل فرموده و علاوه بر آفريدن انسان ها، نعمت بزرگ عقل را عطا فرموده است.

 

● موفقيت هاى بزرگ گاندى

گاندى در هندوستان زندگى مى كرد؛ سرزمينى كه شما از آن هستيد(1).

مطلبى را كه در ابتدا عرض كردم و به عنوان نعمت الهى در يكايك شما وجود دارد اسلام، پيروى از اهل بيت عليهم السلام و اهل علم بودن است كه اين سه خصوصيت در گاندى نبود. اگر چه از دوستان محمد على جناح بود و نقل شده است كه محمد على جناح در برخى نوشته هايش گفته است: گاندى واقعاً مسلمان شده بود. كارى به اين مطلب نداريم. هر چه بود، گاندى سه ويژگى شما را نداشت. بنده قصد ستايش گاندى را ندارم، اما از آن جا كه مواردى در قرآن آمده كه از تشبيه استفاده شده، مناسب مى بينم منظورم را با يارىِ مقايسه و تشبيه روشن نمونه هايى مطرح كنم.

قرآن كريم در مقام تشويق مى فرمايد: «يا أيّها النّبي حرّض المؤمنين على القتال(2)؛ اى پيامبر، مؤمنان را بر جنگيدن تشويق كن».

در جاى ديگرى از قرآن آمده :«وإن تكونوا تألمون فإنهم يألمون كما تألمون و ترجون من اللَّه ما لايرجون(3)؛ اگر شما از دشمنان به رنج و زحمت مى افتيد آن ها نيز از دست شما رنج مى كشند، جز اين كه شما به لطف خدا اميدواريد و آن ها [چون به خدا ايمان ندارند] اميدى ندارند».

خداى متعال در اين آيه، خطاب به مسلمان ها مى فرمايد: چرا از جنگ با تمام دشوارى هايى كه دارد، فرار مى كنيد؟ اگر جنگ براى شما مشكلاتى داشته باشد، براى كفار نيز چنين است. چگونه آن ها مشقت هاى جنگ را تحمل مى كنند، اما شما نمى خواهيد آن مشكلات را تحمل كنيد؟ با اين تفاوت كه شما بر آن ها برترى داريد؛ معتقد به آخرت هستيد و به «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره(4)؛ پس هر كس هم وزن ذره اى نيكى كند [نتيجه ] آن را خواهد ديد، ايمان داريد، پس دشوارى ها هم براى شما اجر و ثواب دارد.

اين اميدها را كفار هرگز ندارند. خدا از زبان آنان مى فرمايد: «وقالوا ما هي إلاّ حياتنا الدّنيا نموت ونحيا وما يهلكنا إلاّ الدّهر(5)؛ كافران گفتند: غير از زندگى دنيايى ما [چيز ديگرى ] نيست، مى ميريم و زنده مى شويم و ما را جز طبيعت هلاك نمى كند».

حال كه خداى سبحان چنين مقايسه اى را بين مسلمانان و كفار مطرح نموده، اشكالى ندارد كه بنده هم به تبعيت از قرآن كريم، گاندى را به عنوان مثال مطرح كنم كه مقايسه اى بيش نيست. لذا نمى توان از نظر اختلاف عقيده و دين با گاندى، آن را اهانت به شما دانست.

بارها كتاب هاى گاندى و حتى شاگردان او را مطالعه كردم. از جمله كتاب هاى وى كه به فارسى هم ترجمه شده، كتاب هذا مذهبي است. كه از اردو به عربى برگردان شده است. حال مى خواهيم بدانيم گاندى چه كرد؟

وى طى فعاليت هاى پنجاه ساله اش، موفق شد هند را كه در آن زمان جمعيت آن حدود چهارصد ميليون نفر بود، از چنگال استعمار نجات دهد.حال كدام يك از شما به خود اجازه مى دهد كه او را از گاندى كمتر بدانند؟ قدرى تأمل كنيد. به شما عرض مى كنم، آيا تا به حال با خود فكر كرده ايد چه چيزى از گاندى كمتر داريد؟ به نظر من گاندى از شما كمتر داشت. آنچه شما افزون تر از او داريد، همان سه مطلب اول است.

گاندى، هند را از سلطه استعمار نجات داد. پس شما كه نعمت افزون ترى در اختيار داريد به طريق اولى توانايى نجات هند را از استعمار شيطان داريد؛ استعمارى كه در قالب خرافات و اديان و مذاهب دروغين بر عموم مردم آن سرزمين چيره شده است و افكار يك ميليارد مردم هند را به طور كامل تحت تأثير قرار مى دهد. يقيناً مردم آن ديار به درآميخته شدن در خرافات بى توجهند. كتابى به نام مَنَوْسَمَرْتي وجود دارد. اين كتاب را ملاحظه كنيد. اين كتاب از نظر بت پرستان، همان اندازه مقدس است كه قرآن نزد مسلمانان، اما سرشار از خرافات است. شما در اولين قدم محتويات آن كتاب را نزد هر بت پرستى اعم از باسواد يا بى سواد، مطرح كنيد و از آنان بخواهيد فكر كنند و ببينند آيا محتويات كتاب صحيح است يا خير؟ آنان كه داراى طبايع بشرى اعم از وجدان و نفس لوامه و ادراك هستند، حق را خواهند پذيرفت، اما بايد با وسايل خدادادى به سراغ آنان رفت و آن وسايل شما هستيد. اميرمؤمنان عليه السلام درباره انبيا فرمودند: «... يثيروا لهم دفائن العقول(6)؛ پيامبران گنجينه هاى خرد آدمى را آشكار مى كنند». در واقع انبيا ايجاد عقل و درك نمى كردند، بلكه اين ها را حضرت حق خلق كرده و انبيا فقط كليد فهم و دريافتن را مى زدند. اكنون شما كه اهل علم هستيد و وظيفه هدايت را بر عهده داريد، اگر كليد تفهيم را بزنيد يقيناً كفار دگرگون خواهند شد.

 

● تحمل سختى ها در راه هدف

البته چنين كارى نيازمند زمان است و مشكلاتى هم در پى دارد. گاندى هم براى رهايى بخشيدن جامعه اش از سلطه استعمار مشكلاتى را تحمل نمود. در كتاب محرر الهند در مورد گاندى آمده است: بارها او را به زندان انداختند و طى اين مدت به او اجازه نمى دادند با كسى تماس بگيرد.

حزب كنگره گاندى يك ميليون آنه از اطراف هند جمع آورى كرد كه در آن زمان ثروت هنگفتى به شمار مى رفت. دولت وقت تمام آن ها را جمع آورى و مصادره نمود، ولى گاندى در عكس العمل به رفتار دولت، گفت: «دوباره شروع مى كنيم». گاندى با اين سخن، روحيه قوى و استقامت خود را به نمايش گذاشت. او مرد سختى ها بود و علاوه بر تحصيلات عالى در انگلستان، در دين خود هم داراى آگاهى هاى بالا بود.

گاندى در نوشته هايش مى گويد: «در زندان كه بودم انگليسى ها دستور داده بودند كه هنگام گرفتن نهار يا آب، بايستى دستان خود را دراز، يا زبانم را از دهان خارج كنم. در واقع مرا در وضع بسيار سخت و فجيعى قرار مى دادند تا لقمه نانى يا جرعه آبى به من بدهند. چاره اى نداشتم و مجبور بودم».

حالا اگر فرضاً در قيامت خدا گاندى را در كنار يكى از شماها حاضر كند و بگويد: شما چه چيزى از اين انسان كمتر داشتيد؟ چه پاسخى به خدا خواهيد داد؟

 

● استوارى آيين تشيّع

پس بايد تأمل كرد و براى اين سؤال پاسخى يافت يا اين كه با همتى دوچندان در هدايت جامعه كوشيد. ما شيعيان حقايقى داريم كه منحصر به فرد است كه يكى از آن ها را خدمت شما عرض خواهم كرد. اكنون، حقيقتى را كه مى خواهم بگويم، اين است كه چنانچه در تاريخ تمام اديان و مذاهب جست وجو كنيد، خواهيد ديد كه نه تنها عوام، بلكه گاهى علماى بزرگ آن ها هم مذهب و دين باطل خود را رها كردند و به اسلام گرويدند و شيعه شدند، اما در تاريخ تشيّع آيا به عنوان فقط يك مورد نادر، مى توانيد نمونه اى را مثال بزنيد كه يك عالم شيعه سنى شده باشد؟ ممكن است برخى از عوام شيعه را با پول و غيره فريب بدهند و بر اساس اعتقاد سستى كه دارند اغوا و از دين خود خارج كنند كه يقيناً بدون مقاصد سياسى، اقتصادى و ... از دين خارج نمى شوند.

تاكنون هرگز يك عالم شيعى از مذهب خارج نشده است، گرچه ممكن است يك عالم شيعى به جهت فشارهاى زياد و سختى هايى تن به احتياط دهد و يا به تبعيت از قرآن تقيه كند؛ اما دور شدن از اعتقاد و به عبارتى كافر شدن و بت پرستى نمودن، محال است. چرا؟ زيرا تشيّع مفهوم واقعى اسلام است؛ كه قيد نيست، بلكه واقعيتى تكوينى است و اعراض از حقيقت تكوينى محال است.

آن ها كه شيعه نيستند، نمى دانند كه تشيّع چيست. افرادى كه كافرند نيز از حقايق بى اطّلاعند، لذا، به ندرت مى توان اين مسأله را در ميان آن ها يافت. به ندرت پيش مى آيد كه آدمى حقايق را بداند و در عين حال عناد ورزد. البته خدا آن مقدار كم را كه عناد ورزيده اند در قرآن مثال آورده، آن جا كه مى فرمايد: «وجحدوا بها واستيقنتها أنفسهم ظلماً و علوا(7)؛ و با آن كه خود يقين داشتند [كه معجزه خداست ]از سر كبر و ستمگرى، آن را انكار مى كردند».

هميشه چنين افرادى كم بودند. گاهى ممكن است شخصى بر اساس اعتقادى كه دارد به حدى متعصب باشد كه هر گونه مشكلى را به جان بخرد. اما حقيقت را نمى داند و اگر دانش و درك پيدا كند، دگرگون خواهد شد. عالمانِ كافرى بودند كه مسلمان شدند. بد نيست اين داستان ها را جمع آورى و منتشر كنيد كه انتشار آن، مهم و مؤثر خواهد بود.

به شما سفارش مى كنم مطالعه كنيد. كتاب هشت جلدى أنيس الأعلام تأليف محمد صادق فخرالاسلام را مطالعه كنيد. مؤلف، كتاب ديگرى هم دارد كه - ظاهراً - بيست جلد است. اما تمام مجلدات آن چاپ نشده است. وى تأليف هاى ديگرى نيز دارد. فخرالاسلام در عصر خود در ايران رئيس علماى مسيحى بوده و پدر و جد او هم از علماى نامدار مسيحى بودند. برخى از علماى شيعه با او درباره مسائل كلام بحث نمودند. از آن جا كه اين مناظره منطقى بود سبب شد تا مسئول كليساهاى مسيحى، در عين عالم بودن، شيعه شد و آن كتاب را پيرامون اسلام نوشت كه به در آن به سؤال «چرا من مسلمان شدم؟» پاسخ مى دهد. وى مى گويد: من از عقل پيروى كردم، لذا آيين اسلام را پذيرفتم».

حتماً اين كتاب را مطالعه كنيد. وى در اول همين كتاب به تأليفات ديگر خود اشاره مى كند.

اين عالم نصرانى كه در زمان خود از بزرگان مسيحيت به شمار مى رفت و زندگى او از نظر اقتصادى، سياسى و اجتماعى در حد مطلوب و عالى بود از دين خود دست برداشته، مسلمان شد و سپس هشت جلد كتاب در حقانيت اسلام نوشت.

چنين مواردى در ايران و در ساير نقاط دنيا بارها و بارها اتفاق افتاده است. اگر اين موارد را جمع آورى كنيد، متوجه خواهيد شد كه چقدر فراوانند.

چه دليلى براى مسلمان شدن اين اشخاص وجود دارد؟ در حالى كه در سراسر دنيا حتى موردى يافت نمى شود كه عالمى شيعه از دين خود خارج شده باشد.

 

● تصوير حضرت مسيح در انجيل

ماجرايى را كه عرض مى كنم خودم از آن اطلاع داشتم. در لبنان، جوانى از طلبه هاى اهل علم كه عمرش شايد از 21 - 22 سال بود، با يك استاد مسيحى دانشگاه به بحث پرداخت و فقط يك موضوع از هزاران موضوع تشيّع را با وى مطرح كرد. امامان گرامى ماعليهم السلام درباره اصول دين، موضوعات اخلاقى، اجتماعى، روان شناسى و ... مباحث بسيارى مطرح كرده اند كه در متون اسلامى از جمله بحارالانوار آمده است.

يك طلبه جوان كه تخصص چندانى در اديان نداشت، بلكه به يارى معلومات و مطالعات مختصر خود، با فردى مسيحى كه شايد بيش از چهل سال از عمر او مى گذشت و سخنورى قوى بود، به بحث پرداخت. آن نصرانى افزون بر دانش سرشار، در فن مغالطه نيز استاد بود. در مناظره گاهى ممكن است سخن طرف مقابل نادرست باشد، ولى كيفيت استدلال وى به گونه اى باشد كه در چيدن صغرى و كبرى ها چيره دست باشد و راهى براى پاسخ دادن به استدلال وى باقى نماند، خوب است شما فن مناظره را بياموزيد.

آن طلبه به عالم نصرانى گفت: من و شما هر دو عالم هستيم، اما با دو دين متفاوت. قطعاً هر دوى ما به بهشت نخواهيم رفت، بلكه يكى به بهشت و ديگرى به جهنم خواهد رفت. اگر شما كه يك دانشمند و استاد مسيحى هستيد، جهنمى شديد من به عنوان يك دوست نگران خواهم شد. در حالى كه خداى متعال شما را از عقل و درك و فهم بهره مند كرده است، چرا بايد جهنمى شويد؟ از شما هم درخواست مى كنم اگر من كه شيعه هستم اهل جهنم باشم، شما به عنوان يك دوست بدين كار راضى نشويد لذا خوب است با يكديگر بحث كنيم، تا چنانچه مسيحيت دين بر حق و واقعاً راه قرب به خداست، در آن صورت من با خواست خدا مخالفت نمى كنم و به دين شما مى گروم تا از آتش دوزخ رهايى يابم. اما اگر چنين نباشد و مسيحيت راه قرب الهى نيست و اسلام راه حق است در آن صورت بر شماست كه مسلمان شويد و سزاوار نيست كه راه جهنم را براى خود هموار كنيد. به اين ترتيب با عالم مسيحى مناظره نمود. سپس به عالم مسيحى گفت: ما به عنوان مسلمان بيش از شما مسيحيان براى حضرت مسيح عليه السلام احترام قائليم. شما كه استاد دانشگاه هستيد يقيناً كتابى را كه نام مى برم، مى توانيد مطالعه كنيد. اين كتاب شرايع الاسلام(8) نام دارد و يكى از كتب فقهى ما شيعيان مى باشد. در اين كتاب نوشته شده است: در عين اين كه در مذهب تشيّع، يعنى اسلام راستين، اعدام خيلى نادر است، اما يكى از مواردى كه اسلام مجازات آن را قتل قرار داده، اين است كه كسى حضرت مسيح را دشنام گويد. ما كه مسلمانيم تا اين حد براى حضرت مسيح عليه السلام حرمت قائليم، اما در «هولى بايبل» كه كتاب مقدس شماست و شما مسيحى ها آن را قبول داريد، به حضرت مسيح عليه السلام اهانت و سب شده است. نه تنها براى كسى كه به حضرت مسيح عليه السلام اهانت كرده مجازات قتل وجود ندارد، بلكه در كتابى كه شما آن را كتاب آسمانى مى دانيد سب حضرت مسيح عليه السلام وجود دارد.

عالم مسيحى، از شيوه بيان اين طلبه آشفته شد و گفت: اين چه حرفى است كه مى گويى؟

طلبه پاسخ داد: عبارت كتاب مقدس را براى شما مى خوانم كه در آن حضرت مسيح سب شده است. ولى پيش از اين كه عبارت را بخواند به او گفت: اگر كسى به شما بگويد «ملعون» آيا اين تعبير سب محسوب مى شود يا خير؟

مسيحى گفت: بله.

گفت: در كتاب مقدس شما آمده كه عيسى - العياذ باللَّه - ملعون است.

مسيحى گفت: چنين امرى امكان ندارد.

طلبه گفت: من عبارت آن را براى شما مى خوانم: «المسيح افتدانا من لعنة الناموس إذ صار لعنة لأجلنا؛ عيسى خود را در معرض لغت ناموس (خدا) قرار داد تا ما را از لعنت او امان بخشد». در عبارت واژه «ملعون» نيامده است. در علم نحو خوانده ايد كه «زيدٌ عدل» مبالغه است و از «زيد عادل» بليغ تر مى باشد. در عبارت نگفته «صار ملعوناً» بلكه اسم مفعول مصدر آورده: «إذ صار لعنه لأجلنا لأنه ملعون كل من عُلِّق على خشبة؛ از آن رو لعن شده كه هر ملعونى به دار آويخته مى شود».

آن عالم نصرانى گفت: چنين چيزى وجود ندارد، من از كودكى تاكنون هر روز صبح پيش از خروج از منزل مقدارى از كتاب مقدس را مى خوانم و هزگز در اين مدت به چنين مطلبى برنخوردم. شما چگونه چنين چيزى را ديده اى؟

طلبه گفت: متأسفم كه شما به عنوان يك عالم اين گونه سخن مرا رد مى كنيد. توقع ندارم كه اين جواب را بدهيد شما بايد از بنده اثبات ادعايم را مطالبه كنيد. چنانچه نتوانستم ادعايم را به اثبات برسانم، شما حق انكار داريد.

عالم نصرانى مجدداً وجود چنين مطلبى را رد كرد. طلبه تذكر داد كه دليل خواستن، منطقى تر است. شيوه درست اين است كه به جاى انكار، از طرف مقابل دليل بخواهيد. در هر صورت من اين مطلب را براى شما ثابت مى كنم. دانشمند مسيحى گفت: نكند شما مسلمان كتاب مقدس را چاپ كرده و در آن دست برده ايد؟!

طلبه پاسخ داد: دست بردن در كتب آسمانى كار مسلمانان نيست و بيشتر شما مسيحيان چنين كارى را انجام مى دهيد. كه اين ادعا را هم براى شما اثبات مى كنم. آيا شنيده ايد كه بزرگان مسيحيت هر صد سال يك بار اجتماع مى كنند و كتاب مقدس را تنقيح، تهذيب و تلطيف ميكنند. يعنى در آن دست مى برند تا با زمان مناسب باشد، ولى مسلمانان در قرآن هرگز چنين نمى كنند. دست بردن در كتب آسمانى كار شما مسيحيان است نه مسلمانان.

عالم مسيحى هم گفته آن طلبه در خصوص عملكرد آن مجمع، تأييد كرد. طلبه شيعى در ادامه گفت: پس، از اين جهت حق متهم كردن ما را در تحريف كتب آسمانى نداريد؛ زيرا در تاريخ اسلام هرگز چنين مسأله اى وجود نداشته و ندارد.

با اصرارى كه عالم مسيحى بر نبودن مطلب مورد ادعاى آن شيعه داشت، طلبه شيعه به او گفت قصد داشت آن مطلب را از كتاب مقدس شان به وى نشان دهد.

نهايتاً عالم نصرانى پذيرفت كه از كتاب مقدس خودش كه در خانه دارد و هر روز آن را مطالعه مى كند، اين مطلب را به وى نشان دهد.

آن طلبه گفت: اگر از همان كتاب خودت مطلب مورد نظر را به شما نشان دهم چه خواهى كرد؟ آيا باز بر همان دين خواهى بود؟ يا آنچه در دست داريد كتاب آسمانى است يا اين كه نعوذ باللَّه مسيح ملعون است؟ شما نميتوانيد هم به کتاب مقدس معتقد باشيد و هم به حضرت مسيح عليه السلام؛ زيرا اين كتاب مى گويد: مسيح عليه السلام ملعون است.

بنابراين، اگر ملعون نباشد كتاب آسمانى شما به درد نمى خورد و بايد آن را رها كنيد. در صورت پذيرش آن كتاب به عنوان كتاب آسمانى، بايد مسيح را - كه از نظر آن كتابْ ملعون است - ترك كنيد.

قرار شد وقت معينى در خانه عالم مسيحى حاضر شوند، ولى آن عالم مسيحى در موعد مقرر حاضر نشد. همين مقدار براى آن عالم مسيحى كافى بود تا آن كتاب را بنگرد و مطلب را بيابد؛ زيرا يك عالم مسيحى با يك جلسه مسلمان نمى شود.

 

● چراغ هاى پرفروغ

ما شيعيان دو چراغ پرفروغ در دست داريم كه عبارت است از كتاب و سنت. «كتاب اللَّه و عترتي اهل بيتي و إنهما لن يفترقا(9)». در كتب ادبى خوانده ايم «لن» نفى ابدى مى كند. در قرآن كريم هم خداى متعال به حضرت موسى مى فرمايد: «لن تراني(10)؛ هرگز مرا نخواهى ديد». روايت «إنهما لن يفترقا...(11)» در صحاح شش گانه از خود اهل سنت نيز نقل شده است(12).

اگر كسى بخواهد براى عدد دو، مثال عملى بزند، چه مى كند؟ يقيناً دو انگشت از يك دست خود را نشان مى دهد. بشر فطرتاً اين كار را براى برشمردن دو چيز انجام مى دهد و از قديم نيز چنين بوده است. پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم بر حسب روايات، در موارد زيادى از لفظ «دو» استفاده و قاعدتاً به طور معمول با دو انگشت اشاره مى كردند، اما در اين جا وقتى فرمودند «إنهما» از دو انگشت دست شان استفاده كردند. امام صادق عليه السلام در روايتى فرمودند: پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم از دو دست استفاده كردند به اين شكل كه دو انگشت سبابه را كنار يكديگر گذاشتند و سپس فرمودند: «إنّهما لن يفترقا حتى يَردا علىَّ الحوض كهاتين و ضمّ بين سبابتيه(13)؛ اين دو (قرآن و اهل بيت) از هم جدا نمى شوند تا آن كه كنار حوض به من ملحق شوند مثل اين دو، سپس دو انگشت سبابه اش را كنار هم نهاد». در واقع پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى خواستند بيان كنند كه قرآن و عترت همسنگ يكديگرند. از اين رو در اشاره از دو دست استفاده كردند بدين معنا كه دقيقاً مانند يكديگرند نه بزرگ تر و نه كوچك تر و هرگز برترى و تفاوتى ميان اين دو وجود ندارد.

اين خصوصيت را منحصراً شيعيان دارند و اگرچه شايد ديگران هم چنين ادعاهايى داشته باشند، اما در جاى خود كه بحث علمى صورت گيرد روشن مى شود كه شيعيان درست مى گويند.

يك عالم مسيحى در مناظره اش با يك طلبه شيعى پاسخى براى گفتن ندارد. هر يك از شما هم مى توانيد برترى خود را بر بزرگ ترين علماى غير شيعى نشان دهيد، يعنى اگر اهل علم باشيد يقيناً در ميدان مناظره با بهترين علماى يهود، نصارا و ساير اديان پيروز هستيد. البته به ظاهرِ آن ها توجه نكنيد، بلكه به عقل و منطق آن ها توجه داشته باشيد و بايد متناسب با عقل آنها سخن بگوييد چرا كه چراغ و نور در اختيار شماست و پرواضح است كه هميشه نور بر ظلمت پيروز است. آرى، اگر چراغ را خاموش كنند يا آن را بشكنند نور هم وجود ندارد. چراغ و نور، قرآن كريم و وجود پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم است. خدا از وجود مقدس خويش تشبيه واقعى و محسوسى به نور فرموده «اللَّه نور السّموات و الأرض(14)».

 

● دو جوان دانشگاهى و استاد وهابى

دو نفر جوان دانشگاهى به يك طلبه شيعه گفتند: ما استادى داريم كه وهابى متعصبى است و هميشه در كلاس درس مى گويد: من همه كتب شيعه را خوانده ام و ديده ام كه شيعيان حرف حسابى براى گفتن ندارند و چنانچه من با بزرگ ترين علماى شيعه مناظره كنم در يك جلسه آن ها را محكوم خواهم كرد. آن دو جوان به عالم شيعى گفتند: اگر آمادگى داريد كه با ايشان بحث كنيد به شكلى كه مايه آبروريزى نشود و بتوانيد بر او چيره شويد او را بياوريم تا با يكديگر بحث كنيد.

طلبه شيعى در پاسخ گفت: من كه سهل است، خود شما هم چنانچه در مواردى معلومات لازم را داشته باشيد، مى توانيد به راحتى بر او غلبه كنيد و بنده هم وقت آن را ندارم. آن دو جوان گفتند: نه، اين مسأله بسيار مهم است، چون آن استاد وهابى پى درپى در كلاس، ادعاهاى خود را تكرار مى كند و اين سبب شده است كه دانشجويان سنى جسور شوند و شيعه ها را تضعيف كنند. حتماً با او بحث كنيد.

آن طلبه پاسخ منفى داد و گفت: چون شما آگاهى نداريد، او هم از فرصت استفاده خواهد كرد و در مقابلِ شما به دروغ گويى خواهد پرداخت. آن طلبه شيعه مى گفت: عمداً از اين بحث سرباز زدم تا روحيه آنان را تقويت كنم، چرا كه ظاهراً آن استاد وهابى با صحبت هاى دروغين خود روحيه آنان را تضعيف كرده بود.

آن عالم شيعه سپس به جوانان دانشگاهى گفت: حال كه اصرار مى ورزيد، فقط يك سؤال به شما مى دهم پاسخ آن را از او بخواهيد. اگر پاسخ سؤال را داد، حاضرم با او بحث كنم. نام شيعه را رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم براى ما انتخاب نمود. از او بپرسيد: نام شما را چه كسى سنى گذاشته است؟ سؤال فقط همين است و بس. حال اگر همان طورى كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم اتباع اميرالمؤمنين عليه السلام را شيعه خواند، اتباع ابى بكر و عمر را نيز سنى خوانده است، تازه دو گروهى مى شويم كه هر دو به وسيله رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم نامه گرفته ايم و مى نشينيم و با يكديگر بحث مى كنيم.

آن دو دانشجو پس از چند روز نزد عالم شيعه بازگشتند و گفتند: ما استاد وهابى را پيدا كرديم و سؤال را پرسيديم استاد قدرى تأمل كرد و گفت: اين كه سؤال مهمى نيست. ما گفتيم: براى ما اهميت دارد و خلاصه بر گرفتن پاسخ اصرار كرديم. استاد وهابى - در حالى كه از غرورش كاسته شد - اظهار كرد: هر چند مطالعات زيادى داشتم، اما تخصص بنده در مسائل دينى نيست. اگر اصرار داريد پاسخ سؤال را بشنويد، پاسخ آن را براى شما مى آورم. ولى هميشه و با بهانه هاى مختلف از پاسخ دادن سرباز مى زد و از آن پس ديگر نزد ما از شيعه نام نبرد.

به آن ها گفتم: اگر يكى از شما كتاب المراجعات را با تعمق بخواند، اگر با بزرگ ترين علماى سنى هم مناظره كند يقيناً در اولين مجلس او را محكوم خواهد ساخت؛ چرا كه ما چراغ هاى فروزنده اى داريم و آنچه در مذهب و آيين مقدس ما وجود دارد همگى حقايق و واقعيت هاى الهى است.

ابوذر جوانى مشرك بود، ولى از درخشش نور اسلام در وجودش هدايت يافت و انسانى وارسته و پرهيزكار شد و بسيارى را هم هدايت كرد. عمار ياسر نيز جوان مشركى بود كه نور اسلام را احساس كرد و اسلام را برگزيد و خود را از شرك و بت پرستى رهايى بخشيد و به آن مقام عظيم رسيد.

در هندوستان مشركان زيادى وجود دارند، آيا حيف نيست كه همچنان مشرك بمانند؟ شما مى توانيد با تلاش و كوششى خالصانه آنان را از گمراهى رهايى بخشيد و هدايت نماييد. لازمه چنين خدمتى به اسلام و تشيّع كوشش در درس خواندن و فهميدن است؛ زيرا چه بسا در اين راه لازم شود از عقايد آن ها آگاهى كامل داشته باشيد. از همين كتابى كه ذكر شد مَنَوْ سَمَرْتى مطالبى را استخراج كنيد و در آن جا از استادان دانشگاه ها، علوم لازمه را فرا گيريد تا چنان چه با بزرگان آن ها بحثى صورت گرفت بتوانيد از عهده آن برآييد. مهم تر آن كه تلاش خود را بر روى جوان هاى آنان متمركز كنيد و خرافات و اباطيل اعتقادى شان را به آنها گوشزد كنيد. در همين كتاب آمده است: «شمّ البقر منجّس وبوله وخرءِه مطهر» چه خوب است اين مطالب را با دانشگاهيان آنان مطرح كنيد. «اگر كسى گاوى را بو كرد دستش نجس مى شود؛ اما بول و سرگين گاو پاك كننده است». اين يعنى: اگر دست انسانى را گاوى بو كرد نجس مى شود و مى توان آن دست را با بول و يا سرگين آن گاو پاك نمود.!! شما به جوانان آن ها بگوييد: آيا حقيقتاً اين مطالب را قبول داريد؟ آيا اين مطالب با عقل آدمى سازگارى دارد؟ اگر گاوى دست انسان را بو كرد آيا ذراتى به بدن انسان منتقل مى شود؟ در حالى كه اگر گفته بود نفخ البقر يعنى فوت كردن گاو، ممكن است ميكروبى را به دست انسان منتقل كند كه با استشمام گاو از دست انسان تفاوت دارد. شم يعنى بو كردن، برداشتن از دست نه گذاردن. پس چه چيزى سبب شد تا دست انسان نجس شود؟ در حالى كه آيا بول گاو ميكروب ندارد؟ خرء و نجاست آن داراى ميكروب نيست؟ انسان را مشمئز نمى كند؟ به دانشجويان پزشكى بگوييد: شما كه علم طب را خوانده ايد پيرامون اين گفته ها چگونه داورى مى كنيد؟ اگر اين مطالب را به آن ها بگوييد يقيناً دگرگون مى شوند.

خداى متعال انبيا را براى هدايت مردم فرستاده تا آنان را آگاه سازد و از گمراهى ها نجات دهد. پس شما اهل علم اگر همت كنيد، يقيناً موفق خواهيد شد.

اميدوارم به بركت اسلام و قرآن كريم و به بركت نبى گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم و معصومين عليهم السلام، يكايك شما را كه در اين راه مقدس قدم گذاشته ايد و در راه فراگيرى علوم اهل بيت عليهم السلام رنج ها و مرارت ها را تحمل نموديد موفق بدارد تا نه تنها هزاران بلكه ميليون ها نفر را هدايت كنيد و مى توانيد.

 

 وصلّى اللَّه على محمد وآله الطّاهرين

 

*) اين سخنرانى در تاريخ 6/ جمادى الاولى/ 1423ق در جمع عده اى از طلاب كشور هند ايراد شده است.

1) يادآورى مى كنيم كه اين سخنرانى در تاريخ ششم جمادى الاول 1423 ق. در جمع عده اى از طلاب هندوستان ايراد شده است.

2) انفال (8)، آيه 65.

3) سوره نساء / 104.

4) زلزال (99)، آيه 7.

5) جاثيه (45)، آيه 24.

6) نهج البلاغه، ص 43.

7) نمل (27)، آيه 14.

8) تأليف محقق حلى ابوالقاسم جعفربن الحسن مقلب به نجم الدين است.

9) وسايل الشيعه، ج 27، ص 34، حديث 33144.

10) اعراف (7)، 143.

11) وسايل الشيعه، ج 27، ص 34.

12) صحيح ترمذى، ج 5، ص 328، حديث 3874، مسند احمد ج 3، ص 17 و 26 و 59.

13) بحارالانوار، ج 22، ص 147، حديث 111.

14) نور (24)، آيه 35.

 

منبع : http://alshirazi.org/monasabat/1426/ramazan/12/akhlagh.html





:: بازدید از این مطلب : 236
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست