نوشته شده توسط : علی حیدری

سراب عرفان

. . . كودك بوديم و شبحى از وجود خدا در زاويه اى از پهناى آسمان بر پرده ى خيال مى كشيديم;

ما بزرگ شديم . . . ولى آن شبح كوچك چطور؟!

آيا آن هم بزرگ شده است؟! . . . و چه اندازه؟! . . . و تا كجا؟!

آيا آن قدر بزرگ شده است كه مجالى براى وجود من و شما باقى نگذاشته باشد؟!

ما «او» شده باشيم و او عيناً «ما» شده باشد؟!

اگر آن «پندار» را وا نهاده، و اين «انديشه» را برگزيده ايم، آيا اين خود باطل كننده ى پندارهاى باطل، و يا خود نيز پندارى باطل است؟!

خوشا آنان كه آنچه را كه بايد، چنانكه هست شناختند و شناساندند; و در سايه ى نصوص مكتب وحى، حق را چنان يافتند كه نه به آراستن دلخواه دين نيازى ديدند، و نه به كاستن آن به هواى خويش دست يازيدند.

و خوشا آنان كه معرفت را از متن وحى و نصوص مفسّران واقعى آن آموختند، نه چيز ديگر;

و دين را تنها به معصوم شناختند، نه كس ديگر;

و خنك آنان كه حريّت و انسانيت خويش را در تنش هاى حزبى قربان نكرده، خود را يافتند و به دور از هر گونه ميل و هوا و سنگ اين و آن بر سينه كوبيدن، خويشتنِ عقيدتى خويش را از متن وحى و برهان مى جويند نه از اوهام ديگران.

 

دریافت نسخۀ PDF

 

منبع :

http://www.al-shia.com/html/far/books/falsafe/sarab/index.htm

 



:: بازدید از این مطلب : 262
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی حیدری

اسلام همان اسلام است

سید محمد شیرازی

 

آری، باز هم تأکید می کنیم که که اصلیترین دلیل بازماندن ما مسلمانان در زمینه های مختلقف علمی ، فردی و اجتماعی دور ماندن از احکام حیات بخش اسلام است... .

 

دریافت نسخۀ PDF

 

منبع :

 http://www.al-shia.com/html/far/books/falsafe/eslam-hamaeslam/index.htm

 



:: بازدید از این مطلب : 275
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی حیدری

استعدادهاى نهفته

 

موفقيت هاى بزرگ گاندى

تحمل سختى ها در راه هدف

استوارى آيين تشيّع

تصوير حضرت مسيح در انجيل 

چراغ هاى پرفروغ

دو جوان دانشگاهى و استاد وهابى

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين وصلّى الله على محمد وآله الطاهرين ولعنة الله على اعدائهم أجمعين(*)

 

با توجه به اين كه شما آقايان هم مسلمان و پيرو اهل بيت عليهم السلام و هم اهل علم مى باشيد، لذا با وجود اين سه خصلت نورانى مى توانيد به نيروى قدرتمندى تبديل شويد كه سرمايه عظيمى به شمار مى آيد. بنابراين بر شما است كه از اين سرمايه به خوبى استفاده كنيد.

ممكن است ميلياردها پول در نقطه اى از زمين مخفى باشد ولى هيچ شخصى از آن استفاده نكند. از طرفى ممكن است شخصى با پول كمى كه در اختيار دارد، بهترين بهره را ببرد.

غافل نباشيم آنچه در آدمى نهفته است با پول و طلا و ارزش هاى مادى قابل مقايسه نيست، بلكه آنچه مهم است استفاده مناسب از توانايى هايى است كه خداى متعال به انسان عطا فرموده است كه از نعمت هاى خوب و والاى الهى به شمار مى روند. روى سخنم با يكايك شما عزيزان است زيرا هر كدام از شما موجودى مستقل هستيد و خداى - تبارك و تعالى - بر همگان تفضل فرموده و علاوه بر آفريدن انسان ها، نعمت بزرگ عقل را عطا فرموده است.

 

● موفقيت هاى بزرگ گاندى

گاندى در هندوستان زندگى مى كرد؛ سرزمينى كه شما از آن هستيد(1).

مطلبى را كه در ابتدا عرض كردم و به عنوان نعمت الهى در يكايك شما وجود دارد اسلام، پيروى از اهل بيت عليهم السلام و اهل علم بودن است كه اين سه خصوصيت در گاندى نبود. اگر چه از دوستان محمد على جناح بود و نقل شده است كه محمد على جناح در برخى نوشته هايش گفته است: گاندى واقعاً مسلمان شده بود. كارى به اين مطلب نداريم. هر چه بود، گاندى سه ويژگى شما را نداشت. بنده قصد ستايش گاندى را ندارم، اما از آن جا كه مواردى در قرآن آمده كه از تشبيه استفاده شده، مناسب مى بينم منظورم را با يارىِ مقايسه و تشبيه روشن نمونه هايى مطرح كنم.

قرآن كريم در مقام تشويق مى فرمايد: «يا أيّها النّبي حرّض المؤمنين على القتال(2)؛ اى پيامبر، مؤمنان را بر جنگيدن تشويق كن».

در جاى ديگرى از قرآن آمده :«وإن تكونوا تألمون فإنهم يألمون كما تألمون و ترجون من اللَّه ما لايرجون(3)؛ اگر شما از دشمنان به رنج و زحمت مى افتيد آن ها نيز از دست شما رنج مى كشند، جز اين كه شما به لطف خدا اميدواريد و آن ها [چون به خدا ايمان ندارند] اميدى ندارند».

خداى متعال در اين آيه، خطاب به مسلمان ها مى فرمايد: چرا از جنگ با تمام دشوارى هايى كه دارد، فرار مى كنيد؟ اگر جنگ براى شما مشكلاتى داشته باشد، براى كفار نيز چنين است. چگونه آن ها مشقت هاى جنگ را تحمل مى كنند، اما شما نمى خواهيد آن مشكلات را تحمل كنيد؟ با اين تفاوت كه شما بر آن ها برترى داريد؛ معتقد به آخرت هستيد و به «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره(4)؛ پس هر كس هم وزن ذره اى نيكى كند [نتيجه ] آن را خواهد ديد، ايمان داريد، پس دشوارى ها هم براى شما اجر و ثواب دارد.

اين اميدها را كفار هرگز ندارند. خدا از زبان آنان مى فرمايد: «وقالوا ما هي إلاّ حياتنا الدّنيا نموت ونحيا وما يهلكنا إلاّ الدّهر(5)؛ كافران گفتند: غير از زندگى دنيايى ما [چيز ديگرى ] نيست، مى ميريم و زنده مى شويم و ما را جز طبيعت هلاك نمى كند».

حال كه خداى سبحان چنين مقايسه اى را بين مسلمانان و كفار مطرح نموده، اشكالى ندارد كه بنده هم به تبعيت از قرآن كريم، گاندى را به عنوان مثال مطرح كنم كه مقايسه اى بيش نيست. لذا نمى توان از نظر اختلاف عقيده و دين با گاندى، آن را اهانت به شما دانست.

بارها كتاب هاى گاندى و حتى شاگردان او را مطالعه كردم. از جمله كتاب هاى وى كه به فارسى هم ترجمه شده، كتاب هذا مذهبي است. كه از اردو به عربى برگردان شده است. حال مى خواهيم بدانيم گاندى چه كرد؟

وى طى فعاليت هاى پنجاه ساله اش، موفق شد هند را كه در آن زمان جمعيت آن حدود چهارصد ميليون نفر بود، از چنگال استعمار نجات دهد.حال كدام يك از شما به خود اجازه مى دهد كه او را از گاندى كمتر بدانند؟ قدرى تأمل كنيد. به شما عرض مى كنم، آيا تا به حال با خود فكر كرده ايد چه چيزى از گاندى كمتر داريد؟ به نظر من گاندى از شما كمتر داشت. آنچه شما افزون تر از او داريد، همان سه مطلب اول است.

گاندى، هند را از سلطه استعمار نجات داد. پس شما كه نعمت افزون ترى در اختيار داريد به طريق اولى توانايى نجات هند را از استعمار شيطان داريد؛ استعمارى كه در قالب خرافات و اديان و مذاهب دروغين بر عموم مردم آن سرزمين چيره شده است و افكار يك ميليارد مردم هند را به طور كامل تحت تأثير قرار مى دهد. يقيناً مردم آن ديار به درآميخته شدن در خرافات بى توجهند. كتابى به نام مَنَوْسَمَرْتي وجود دارد. اين كتاب را ملاحظه كنيد. اين كتاب از نظر بت پرستان، همان اندازه مقدس است كه قرآن نزد مسلمانان، اما سرشار از خرافات است. شما در اولين قدم محتويات آن كتاب را نزد هر بت پرستى اعم از باسواد يا بى سواد، مطرح كنيد و از آنان بخواهيد فكر كنند و ببينند آيا محتويات كتاب صحيح است يا خير؟ آنان كه داراى طبايع بشرى اعم از وجدان و نفس لوامه و ادراك هستند، حق را خواهند پذيرفت، اما بايد با وسايل خدادادى به سراغ آنان رفت و آن وسايل شما هستيد. اميرمؤمنان عليه السلام درباره انبيا فرمودند: «... يثيروا لهم دفائن العقول(6)؛ پيامبران گنجينه هاى خرد آدمى را آشكار مى كنند». در واقع انبيا ايجاد عقل و درك نمى كردند، بلكه اين ها را حضرت حق خلق كرده و انبيا فقط كليد فهم و دريافتن را مى زدند. اكنون شما كه اهل علم هستيد و وظيفه هدايت را بر عهده داريد، اگر كليد تفهيم را بزنيد يقيناً كفار دگرگون خواهند شد.

 

● تحمل سختى ها در راه هدف

البته چنين كارى نيازمند زمان است و مشكلاتى هم در پى دارد. گاندى هم براى رهايى بخشيدن جامعه اش از سلطه استعمار مشكلاتى را تحمل نمود. در كتاب محرر الهند در مورد گاندى آمده است: بارها او را به زندان انداختند و طى اين مدت به او اجازه نمى دادند با كسى تماس بگيرد.

حزب كنگره گاندى يك ميليون آنه از اطراف هند جمع آورى كرد كه در آن زمان ثروت هنگفتى به شمار مى رفت. دولت وقت تمام آن ها را جمع آورى و مصادره نمود، ولى گاندى در عكس العمل به رفتار دولت، گفت: «دوباره شروع مى كنيم». گاندى با اين سخن، روحيه قوى و استقامت خود را به نمايش گذاشت. او مرد سختى ها بود و علاوه بر تحصيلات عالى در انگلستان، در دين خود هم داراى آگاهى هاى بالا بود.

گاندى در نوشته هايش مى گويد: «در زندان كه بودم انگليسى ها دستور داده بودند كه هنگام گرفتن نهار يا آب، بايستى دستان خود را دراز، يا زبانم را از دهان خارج كنم. در واقع مرا در وضع بسيار سخت و فجيعى قرار مى دادند تا لقمه نانى يا جرعه آبى به من بدهند. چاره اى نداشتم و مجبور بودم».

حالا اگر فرضاً در قيامت خدا گاندى را در كنار يكى از شماها حاضر كند و بگويد: شما چه چيزى از اين انسان كمتر داشتيد؟ چه پاسخى به خدا خواهيد داد؟

 

● استوارى آيين تشيّع

پس بايد تأمل كرد و براى اين سؤال پاسخى يافت يا اين كه با همتى دوچندان در هدايت جامعه كوشيد. ما شيعيان حقايقى داريم كه منحصر به فرد است كه يكى از آن ها را خدمت شما عرض خواهم كرد. اكنون، حقيقتى را كه مى خواهم بگويم، اين است كه چنانچه در تاريخ تمام اديان و مذاهب جست وجو كنيد، خواهيد ديد كه نه تنها عوام، بلكه گاهى علماى بزرگ آن ها هم مذهب و دين باطل خود را رها كردند و به اسلام گرويدند و شيعه شدند، اما در تاريخ تشيّع آيا به عنوان فقط يك مورد نادر، مى توانيد نمونه اى را مثال بزنيد كه يك عالم شيعه سنى شده باشد؟ ممكن است برخى از عوام شيعه را با پول و غيره فريب بدهند و بر اساس اعتقاد سستى كه دارند اغوا و از دين خود خارج كنند كه يقيناً بدون مقاصد سياسى، اقتصادى و ... از دين خارج نمى شوند.

تاكنون هرگز يك عالم شيعى از مذهب خارج نشده است، گرچه ممكن است يك عالم شيعى به جهت فشارهاى زياد و سختى هايى تن به احتياط دهد و يا به تبعيت از قرآن تقيه كند؛ اما دور شدن از اعتقاد و به عبارتى كافر شدن و بت پرستى نمودن، محال است. چرا؟ زيرا تشيّع مفهوم واقعى اسلام است؛ كه قيد نيست، بلكه واقعيتى تكوينى است و اعراض از حقيقت تكوينى محال است.

آن ها كه شيعه نيستند، نمى دانند كه تشيّع چيست. افرادى كه كافرند نيز از حقايق بى اطّلاعند، لذا، به ندرت مى توان اين مسأله را در ميان آن ها يافت. به ندرت پيش مى آيد كه آدمى حقايق را بداند و در عين حال عناد ورزد. البته خدا آن مقدار كم را كه عناد ورزيده اند در قرآن مثال آورده، آن جا كه مى فرمايد: «وجحدوا بها واستيقنتها أنفسهم ظلماً و علوا(7)؛ و با آن كه خود يقين داشتند [كه معجزه خداست ]از سر كبر و ستمگرى، آن را انكار مى كردند».

هميشه چنين افرادى كم بودند. گاهى ممكن است شخصى بر اساس اعتقادى كه دارد به حدى متعصب باشد كه هر گونه مشكلى را به جان بخرد. اما حقيقت را نمى داند و اگر دانش و درك پيدا كند، دگرگون خواهد شد. عالمانِ كافرى بودند كه مسلمان شدند. بد نيست اين داستان ها را جمع آورى و منتشر كنيد كه انتشار آن، مهم و مؤثر خواهد بود.

به شما سفارش مى كنم مطالعه كنيد. كتاب هشت جلدى أنيس الأعلام تأليف محمد صادق فخرالاسلام را مطالعه كنيد. مؤلف، كتاب ديگرى هم دارد كه - ظاهراً - بيست جلد است. اما تمام مجلدات آن چاپ نشده است. وى تأليف هاى ديگرى نيز دارد. فخرالاسلام در عصر خود در ايران رئيس علماى مسيحى بوده و پدر و جد او هم از علماى نامدار مسيحى بودند. برخى از علماى شيعه با او درباره مسائل كلام بحث نمودند. از آن جا كه اين مناظره منطقى بود سبب شد تا مسئول كليساهاى مسيحى، در عين عالم بودن، شيعه شد و آن كتاب را پيرامون اسلام نوشت كه به در آن به سؤال «چرا من مسلمان شدم؟» پاسخ مى دهد. وى مى گويد: من از عقل پيروى كردم، لذا آيين اسلام را پذيرفتم».

حتماً اين كتاب را مطالعه كنيد. وى در اول همين كتاب به تأليفات ديگر خود اشاره مى كند.

اين عالم نصرانى كه در زمان خود از بزرگان مسيحيت به شمار مى رفت و زندگى او از نظر اقتصادى، سياسى و اجتماعى در حد مطلوب و عالى بود از دين خود دست برداشته، مسلمان شد و سپس هشت جلد كتاب در حقانيت اسلام نوشت.

چنين مواردى در ايران و در ساير نقاط دنيا بارها و بارها اتفاق افتاده است. اگر اين موارد را جمع آورى كنيد، متوجه خواهيد شد كه چقدر فراوانند.

چه دليلى براى مسلمان شدن اين اشخاص وجود دارد؟ در حالى كه در سراسر دنيا حتى موردى يافت نمى شود كه عالمى شيعه از دين خود خارج شده باشد.

 

● تصوير حضرت مسيح در انجيل

ماجرايى را كه عرض مى كنم خودم از آن اطلاع داشتم. در لبنان، جوانى از طلبه هاى اهل علم كه عمرش شايد از 21 - 22 سال بود، با يك استاد مسيحى دانشگاه به بحث پرداخت و فقط يك موضوع از هزاران موضوع تشيّع را با وى مطرح كرد. امامان گرامى ماعليهم السلام درباره اصول دين، موضوعات اخلاقى، اجتماعى، روان شناسى و ... مباحث بسيارى مطرح كرده اند كه در متون اسلامى از جمله بحارالانوار آمده است.

يك طلبه جوان كه تخصص چندانى در اديان نداشت، بلكه به يارى معلومات و مطالعات مختصر خود، با فردى مسيحى كه شايد بيش از چهل سال از عمر او مى گذشت و سخنورى قوى بود، به بحث پرداخت. آن نصرانى افزون بر دانش سرشار، در فن مغالطه نيز استاد بود. در مناظره گاهى ممكن است سخن طرف مقابل نادرست باشد، ولى كيفيت استدلال وى به گونه اى باشد كه در چيدن صغرى و كبرى ها چيره دست باشد و راهى براى پاسخ دادن به استدلال وى باقى نماند، خوب است شما فن مناظره را بياموزيد.

آن طلبه به عالم نصرانى گفت: من و شما هر دو عالم هستيم، اما با دو دين متفاوت. قطعاً هر دوى ما به بهشت نخواهيم رفت، بلكه يكى به بهشت و ديگرى به جهنم خواهد رفت. اگر شما كه يك دانشمند و استاد مسيحى هستيد، جهنمى شديد من به عنوان يك دوست نگران خواهم شد. در حالى كه خداى متعال شما را از عقل و درك و فهم بهره مند كرده است، چرا بايد جهنمى شويد؟ از شما هم درخواست مى كنم اگر من كه شيعه هستم اهل جهنم باشم، شما به عنوان يك دوست بدين كار راضى نشويد لذا خوب است با يكديگر بحث كنيم، تا چنانچه مسيحيت دين بر حق و واقعاً راه قرب به خداست، در آن صورت من با خواست خدا مخالفت نمى كنم و به دين شما مى گروم تا از آتش دوزخ رهايى يابم. اما اگر چنين نباشد و مسيحيت راه قرب الهى نيست و اسلام راه حق است در آن صورت بر شماست كه مسلمان شويد و سزاوار نيست كه راه جهنم را براى خود هموار كنيد. به اين ترتيب با عالم مسيحى مناظره نمود. سپس به عالم مسيحى گفت: ما به عنوان مسلمان بيش از شما مسيحيان براى حضرت مسيح عليه السلام احترام قائليم. شما كه استاد دانشگاه هستيد يقيناً كتابى را كه نام مى برم، مى توانيد مطالعه كنيد. اين كتاب شرايع الاسلام(8) نام دارد و يكى از كتب فقهى ما شيعيان مى باشد. در اين كتاب نوشته شده است: در عين اين كه در مذهب تشيّع، يعنى اسلام راستين، اعدام خيلى نادر است، اما يكى از مواردى كه اسلام مجازات آن را قتل قرار داده، اين است كه كسى حضرت مسيح را دشنام گويد. ما كه مسلمانيم تا اين حد براى حضرت مسيح عليه السلام حرمت قائليم، اما در «هولى بايبل» كه كتاب مقدس شماست و شما مسيحى ها آن را قبول داريد، به حضرت مسيح عليه السلام اهانت و سب شده است. نه تنها براى كسى كه به حضرت مسيح عليه السلام اهانت كرده مجازات قتل وجود ندارد، بلكه در كتابى كه شما آن را كتاب آسمانى مى دانيد سب حضرت مسيح عليه السلام وجود دارد.

عالم مسيحى، از شيوه بيان اين طلبه آشفته شد و گفت: اين چه حرفى است كه مى گويى؟

طلبه پاسخ داد: عبارت كتاب مقدس را براى شما مى خوانم كه در آن حضرت مسيح سب شده است. ولى پيش از اين كه عبارت را بخواند به او گفت: اگر كسى به شما بگويد «ملعون» آيا اين تعبير سب محسوب مى شود يا خير؟

مسيحى گفت: بله.

گفت: در كتاب مقدس شما آمده كه عيسى - العياذ باللَّه - ملعون است.

مسيحى گفت: چنين امرى امكان ندارد.

طلبه گفت: من عبارت آن را براى شما مى خوانم: «المسيح افتدانا من لعنة الناموس إذ صار لعنة لأجلنا؛ عيسى خود را در معرض لغت ناموس (خدا) قرار داد تا ما را از لعنت او امان بخشد». در عبارت واژه «ملعون» نيامده است. در علم نحو خوانده ايد كه «زيدٌ عدل» مبالغه است و از «زيد عادل» بليغ تر مى باشد. در عبارت نگفته «صار ملعوناً» بلكه اسم مفعول مصدر آورده: «إذ صار لعنه لأجلنا لأنه ملعون كل من عُلِّق على خشبة؛ از آن رو لعن شده كه هر ملعونى به دار آويخته مى شود».

آن عالم نصرانى گفت: چنين چيزى وجود ندارد، من از كودكى تاكنون هر روز صبح پيش از خروج از منزل مقدارى از كتاب مقدس را مى خوانم و هزگز در اين مدت به چنين مطلبى برنخوردم. شما چگونه چنين چيزى را ديده اى؟

طلبه گفت: متأسفم كه شما به عنوان يك عالم اين گونه سخن مرا رد مى كنيد. توقع ندارم كه اين جواب را بدهيد شما بايد از بنده اثبات ادعايم را مطالبه كنيد. چنانچه نتوانستم ادعايم را به اثبات برسانم، شما حق انكار داريد.

عالم نصرانى مجدداً وجود چنين مطلبى را رد كرد. طلبه تذكر داد كه دليل خواستن، منطقى تر است. شيوه درست اين است كه به جاى انكار، از طرف مقابل دليل بخواهيد. در هر صورت من اين مطلب را براى شما ثابت مى كنم. دانشمند مسيحى گفت: نكند شما مسلمان كتاب مقدس را چاپ كرده و در آن دست برده ايد؟!

طلبه پاسخ داد: دست بردن در كتب آسمانى كار مسلمانان نيست و بيشتر شما مسيحيان چنين كارى را انجام مى دهيد. كه اين ادعا را هم براى شما اثبات مى كنم. آيا شنيده ايد كه بزرگان مسيحيت هر صد سال يك بار اجتماع مى كنند و كتاب مقدس را تنقيح، تهذيب و تلطيف ميكنند. يعنى در آن دست مى برند تا با زمان مناسب باشد، ولى مسلمانان در قرآن هرگز چنين نمى كنند. دست بردن در كتب آسمانى كار شما مسيحيان است نه مسلمانان.

عالم مسيحى هم گفته آن طلبه در خصوص عملكرد آن مجمع، تأييد كرد. طلبه شيعى در ادامه گفت: پس، از اين جهت حق متهم كردن ما را در تحريف كتب آسمانى نداريد؛ زيرا در تاريخ اسلام هرگز چنين مسأله اى وجود نداشته و ندارد.

با اصرارى كه عالم مسيحى بر نبودن مطلب مورد ادعاى آن شيعه داشت، طلبه شيعه به او گفت قصد داشت آن مطلب را از كتاب مقدس شان به وى نشان دهد.

نهايتاً عالم نصرانى پذيرفت كه از كتاب مقدس خودش كه در خانه دارد و هر روز آن را مطالعه مى كند، اين مطلب را به وى نشان دهد.

آن طلبه گفت: اگر از همان كتاب خودت مطلب مورد نظر را به شما نشان دهم چه خواهى كرد؟ آيا باز بر همان دين خواهى بود؟ يا آنچه در دست داريد كتاب آسمانى است يا اين كه نعوذ باللَّه مسيح ملعون است؟ شما نميتوانيد هم به کتاب مقدس معتقد باشيد و هم به حضرت مسيح عليه السلام؛ زيرا اين كتاب مى گويد: مسيح عليه السلام ملعون است.

بنابراين، اگر ملعون نباشد كتاب آسمانى شما به درد نمى خورد و بايد آن را رها كنيد. در صورت پذيرش آن كتاب به عنوان كتاب آسمانى، بايد مسيح را - كه از نظر آن كتابْ ملعون است - ترك كنيد.

قرار شد وقت معينى در خانه عالم مسيحى حاضر شوند، ولى آن عالم مسيحى در موعد مقرر حاضر نشد. همين مقدار براى آن عالم مسيحى كافى بود تا آن كتاب را بنگرد و مطلب را بيابد؛ زيرا يك عالم مسيحى با يك جلسه مسلمان نمى شود.

 

● چراغ هاى پرفروغ

ما شيعيان دو چراغ پرفروغ در دست داريم كه عبارت است از كتاب و سنت. «كتاب اللَّه و عترتي اهل بيتي و إنهما لن يفترقا(9)». در كتب ادبى خوانده ايم «لن» نفى ابدى مى كند. در قرآن كريم هم خداى متعال به حضرت موسى مى فرمايد: «لن تراني(10)؛ هرگز مرا نخواهى ديد». روايت «إنهما لن يفترقا...(11)» در صحاح شش گانه از خود اهل سنت نيز نقل شده است(12).

اگر كسى بخواهد براى عدد دو، مثال عملى بزند، چه مى كند؟ يقيناً دو انگشت از يك دست خود را نشان مى دهد. بشر فطرتاً اين كار را براى برشمردن دو چيز انجام مى دهد و از قديم نيز چنين بوده است. پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم بر حسب روايات، در موارد زيادى از لفظ «دو» استفاده و قاعدتاً به طور معمول با دو انگشت اشاره مى كردند، اما در اين جا وقتى فرمودند «إنهما» از دو انگشت دست شان استفاده كردند. امام صادق عليه السلام در روايتى فرمودند: پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم از دو دست استفاده كردند به اين شكل كه دو انگشت سبابه را كنار يكديگر گذاشتند و سپس فرمودند: «إنّهما لن يفترقا حتى يَردا علىَّ الحوض كهاتين و ضمّ بين سبابتيه(13)؛ اين دو (قرآن و اهل بيت) از هم جدا نمى شوند تا آن كه كنار حوض به من ملحق شوند مثل اين دو، سپس دو انگشت سبابه اش را كنار هم نهاد». در واقع پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى خواستند بيان كنند كه قرآن و عترت همسنگ يكديگرند. از اين رو در اشاره از دو دست استفاده كردند بدين معنا كه دقيقاً مانند يكديگرند نه بزرگ تر و نه كوچك تر و هرگز برترى و تفاوتى ميان اين دو وجود ندارد.

اين خصوصيت را منحصراً شيعيان دارند و اگرچه شايد ديگران هم چنين ادعاهايى داشته باشند، اما در جاى خود كه بحث علمى صورت گيرد روشن مى شود كه شيعيان درست مى گويند.

يك عالم مسيحى در مناظره اش با يك طلبه شيعى پاسخى براى گفتن ندارد. هر يك از شما هم مى توانيد برترى خود را بر بزرگ ترين علماى غير شيعى نشان دهيد، يعنى اگر اهل علم باشيد يقيناً در ميدان مناظره با بهترين علماى يهود، نصارا و ساير اديان پيروز هستيد. البته به ظاهرِ آن ها توجه نكنيد، بلكه به عقل و منطق آن ها توجه داشته باشيد و بايد متناسب با عقل آنها سخن بگوييد چرا كه چراغ و نور در اختيار شماست و پرواضح است كه هميشه نور بر ظلمت پيروز است. آرى، اگر چراغ را خاموش كنند يا آن را بشكنند نور هم وجود ندارد. چراغ و نور، قرآن كريم و وجود پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم است. خدا از وجود مقدس خويش تشبيه واقعى و محسوسى به نور فرموده «اللَّه نور السّموات و الأرض(14)».

 

● دو جوان دانشگاهى و استاد وهابى

دو نفر جوان دانشگاهى به يك طلبه شيعه گفتند: ما استادى داريم كه وهابى متعصبى است و هميشه در كلاس درس مى گويد: من همه كتب شيعه را خوانده ام و ديده ام كه شيعيان حرف حسابى براى گفتن ندارند و چنانچه من با بزرگ ترين علماى شيعه مناظره كنم در يك جلسه آن ها را محكوم خواهم كرد. آن دو جوان به عالم شيعى گفتند: اگر آمادگى داريد كه با ايشان بحث كنيد به شكلى كه مايه آبروريزى نشود و بتوانيد بر او چيره شويد او را بياوريم تا با يكديگر بحث كنيد.

طلبه شيعى در پاسخ گفت: من كه سهل است، خود شما هم چنانچه در مواردى معلومات لازم را داشته باشيد، مى توانيد به راحتى بر او غلبه كنيد و بنده هم وقت آن را ندارم. آن دو جوان گفتند: نه، اين مسأله بسيار مهم است، چون آن استاد وهابى پى درپى در كلاس، ادعاهاى خود را تكرار مى كند و اين سبب شده است كه دانشجويان سنى جسور شوند و شيعه ها را تضعيف كنند. حتماً با او بحث كنيد.

آن طلبه پاسخ منفى داد و گفت: چون شما آگاهى نداريد، او هم از فرصت استفاده خواهد كرد و در مقابلِ شما به دروغ گويى خواهد پرداخت. آن طلبه شيعه مى گفت: عمداً از اين بحث سرباز زدم تا روحيه آنان را تقويت كنم، چرا كه ظاهراً آن استاد وهابى با صحبت هاى دروغين خود روحيه آنان را تضعيف كرده بود.

آن عالم شيعه سپس به جوانان دانشگاهى گفت: حال كه اصرار مى ورزيد، فقط يك سؤال به شما مى دهم پاسخ آن را از او بخواهيد. اگر پاسخ سؤال را داد، حاضرم با او بحث كنم. نام شيعه را رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم براى ما انتخاب نمود. از او بپرسيد: نام شما را چه كسى سنى گذاشته است؟ سؤال فقط همين است و بس. حال اگر همان طورى كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم اتباع اميرالمؤمنين عليه السلام را شيعه خواند، اتباع ابى بكر و عمر را نيز سنى خوانده است، تازه دو گروهى مى شويم كه هر دو به وسيله رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم نامه گرفته ايم و مى نشينيم و با يكديگر بحث مى كنيم.

آن دو دانشجو پس از چند روز نزد عالم شيعه بازگشتند و گفتند: ما استاد وهابى را پيدا كرديم و سؤال را پرسيديم استاد قدرى تأمل كرد و گفت: اين كه سؤال مهمى نيست. ما گفتيم: براى ما اهميت دارد و خلاصه بر گرفتن پاسخ اصرار كرديم. استاد وهابى - در حالى كه از غرورش كاسته شد - اظهار كرد: هر چند مطالعات زيادى داشتم، اما تخصص بنده در مسائل دينى نيست. اگر اصرار داريد پاسخ سؤال را بشنويد، پاسخ آن را براى شما مى آورم. ولى هميشه و با بهانه هاى مختلف از پاسخ دادن سرباز مى زد و از آن پس ديگر نزد ما از شيعه نام نبرد.

به آن ها گفتم: اگر يكى از شما كتاب المراجعات را با تعمق بخواند، اگر با بزرگ ترين علماى سنى هم مناظره كند يقيناً در اولين مجلس او را محكوم خواهد ساخت؛ چرا كه ما چراغ هاى فروزنده اى داريم و آنچه در مذهب و آيين مقدس ما وجود دارد همگى حقايق و واقعيت هاى الهى است.

ابوذر جوانى مشرك بود، ولى از درخشش نور اسلام در وجودش هدايت يافت و انسانى وارسته و پرهيزكار شد و بسيارى را هم هدايت كرد. عمار ياسر نيز جوان مشركى بود كه نور اسلام را احساس كرد و اسلام را برگزيد و خود را از شرك و بت پرستى رهايى بخشيد و به آن مقام عظيم رسيد.

در هندوستان مشركان زيادى وجود دارند، آيا حيف نيست كه همچنان مشرك بمانند؟ شما مى توانيد با تلاش و كوششى خالصانه آنان را از گمراهى رهايى بخشيد و هدايت نماييد. لازمه چنين خدمتى به اسلام و تشيّع كوشش در درس خواندن و فهميدن است؛ زيرا چه بسا در اين راه لازم شود از عقايد آن ها آگاهى كامل داشته باشيد. از همين كتابى كه ذكر شد مَنَوْ سَمَرْتى مطالبى را استخراج كنيد و در آن جا از استادان دانشگاه ها، علوم لازمه را فرا گيريد تا چنان چه با بزرگان آن ها بحثى صورت گرفت بتوانيد از عهده آن برآييد. مهم تر آن كه تلاش خود را بر روى جوان هاى آنان متمركز كنيد و خرافات و اباطيل اعتقادى شان را به آنها گوشزد كنيد. در همين كتاب آمده است: «شمّ البقر منجّس وبوله وخرءِه مطهر» چه خوب است اين مطالب را با دانشگاهيان آنان مطرح كنيد. «اگر كسى گاوى را بو كرد دستش نجس مى شود؛ اما بول و سرگين گاو پاك كننده است». اين يعنى: اگر دست انسانى را گاوى بو كرد نجس مى شود و مى توان آن دست را با بول و يا سرگين آن گاو پاك نمود.!! شما به جوانان آن ها بگوييد: آيا حقيقتاً اين مطالب را قبول داريد؟ آيا اين مطالب با عقل آدمى سازگارى دارد؟ اگر گاوى دست انسان را بو كرد آيا ذراتى به بدن انسان منتقل مى شود؟ در حالى كه اگر گفته بود نفخ البقر يعنى فوت كردن گاو، ممكن است ميكروبى را به دست انسان منتقل كند كه با استشمام گاو از دست انسان تفاوت دارد. شم يعنى بو كردن، برداشتن از دست نه گذاردن. پس چه چيزى سبب شد تا دست انسان نجس شود؟ در حالى كه آيا بول گاو ميكروب ندارد؟ خرء و نجاست آن داراى ميكروب نيست؟ انسان را مشمئز نمى كند؟ به دانشجويان پزشكى بگوييد: شما كه علم طب را خوانده ايد پيرامون اين گفته ها چگونه داورى مى كنيد؟ اگر اين مطالب را به آن ها بگوييد يقيناً دگرگون مى شوند.

خداى متعال انبيا را براى هدايت مردم فرستاده تا آنان را آگاه سازد و از گمراهى ها نجات دهد. پس شما اهل علم اگر همت كنيد، يقيناً موفق خواهيد شد.

اميدوارم به بركت اسلام و قرآن كريم و به بركت نبى گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم و معصومين عليهم السلام، يكايك شما را كه در اين راه مقدس قدم گذاشته ايد و در راه فراگيرى علوم اهل بيت عليهم السلام رنج ها و مرارت ها را تحمل نموديد موفق بدارد تا نه تنها هزاران بلكه ميليون ها نفر را هدايت كنيد و مى توانيد.

 

 وصلّى اللَّه على محمد وآله الطّاهرين

 

*) اين سخنرانى در تاريخ 6/ جمادى الاولى/ 1423ق در جمع عده اى از طلاب كشور هند ايراد شده است.

1) يادآورى مى كنيم كه اين سخنرانى در تاريخ ششم جمادى الاول 1423 ق. در جمع عده اى از طلاب هندوستان ايراد شده است.

2) انفال (8)، آيه 65.

3) سوره نساء / 104.

4) زلزال (99)، آيه 7.

5) جاثيه (45)، آيه 24.

6) نهج البلاغه، ص 43.

7) نمل (27)، آيه 14.

8) تأليف محقق حلى ابوالقاسم جعفربن الحسن مقلب به نجم الدين است.

9) وسايل الشيعه، ج 27، ص 34، حديث 33144.

10) اعراف (7)، 143.

11) وسايل الشيعه، ج 27، ص 34.

12) صحيح ترمذى، ج 5، ص 328، حديث 3874، مسند احمد ج 3، ص 17 و 26 و 59.

13) بحارالانوار، ج 22، ص 147، حديث 111.

14) نور (24)، آيه 35.

 

منبع : http://alshirazi.org/monasabat/1426/ramazan/12/akhlagh.html



:: بازدید از این مطلب : 232
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی حیدری

 

دل ما را مسپار به کسی غیر خودت

 

با این امید که نام و یاد مولا و پدر مهربانمان ، حضرت مهدی علیه السّلام را فقط محدود به چند روز حول و حوش نیمۀ شعبان و ایام ولادتش نکنیم و هر روز با یاد حضرتش دیدگان داهایمان را روشنی بخشیم وبا دعا و تضرّع ، ظهور هر چه زودتر اماممان را از درگاه خدا خواستار باشیم.

 



:: بازدید از این مطلب : 282
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی حیدری
 

پيامبر اسلام در سال هفتم هجرت تصميم به خلع سلاح يهوديان خيبر گرفت.انگيزه رسول الله در اين اقدام دو امر بود:

1- خيبر به صورت كانون توطئه و فتنه بر ضد حكومت نوبنياد اسلامى در آمده بود و يهوديان اين قلعه بارها با دشمنان اسلام در حمله به مدينه همكارى داشتند،بويژه در جنگ احزاب نقش مهمى در تقويت‏سپاه احزاب داشتند.

2- گرچه در آن زمان ايران و روم به صورت دو امپراتورى بزرگ،با يكديگر جنگهاى طولانى داشتند،ولى ظهور اسلام به صورت يك قدرت سوم براى آنان قابل‏تحمل نبود،ازينرو هيچ بعيد نبود كه يهوديان خيبر آلت دست كسرى يا قيصر گردند و با آنها براى كوبيدن اسلام همدست‏شوند و يا همانطور كه مشركان را بر ضد اسلام جوان تشويق كردند،اين دو امپراتورى را نيز براى درهم شكستن قدرت اين آيين نوخاسته تشويق كنند.

اين مسائل نبي اكرم را بر آن داشت كه با هزار و ششصد نفر سرباز رهسپار خيبر شود.

قلعه‏هاى خيبر داراى استحكامات بسيار و تجهيزات دفاعى فراوان بود و مردان جنگى يهود بشدت از آنها دفاع مى‏كردند.

با مجاهدتها و دلاوريهاى سربازان ارتش اسلام قلعه‏ها يكى پس از ديگرى اما به سختى و كندى سقوط كرد ولى دژ«قموص‏»كه بزرگترين دژ و مركز دلاوران آنها بود،همچنان مقاومت مى‏كرد و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند و سردرد شديد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مانع از آن شده بود كه خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در صحنه نبرد شخصا حاضر شود و فرماندهى سپاه را بر عهده بگيرد،ازينرو هر روز پرچم را به دست‏يكى از مسلمانان مى‏داد و ماموريت فتح آن قلعه را به وى محول مى‏كرد ولى آنها يكى پس از ديگرى بدون اخذ نتيجه باز مى‏گشتند.روزى پرچم را به دست ابو بكر و روز بعد به عمر داد و هر دو نفر بدون اينكه پيروزى به دست آورند به اردوگاه ارتش اسلام بازگشتند.

تحمل اين وضع براى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بسيار سنگين بود.حضرت با مشاهده اين وضع فرمود:«فردا اين پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خداوند اين دژ را به دست او مى‏گشايد;كسى كه خدا و رسول خدا را دوست مى‏دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى‏دارند» (1) .آن شب ياران پيامبر اسلام در اين فكر بودند كه فردا پيامبر اعظم پرچم را به دست چه كسى خواهد داد؟هنگامى كه آفتاب طلوع كرد سربازان ارتش اسلام دور خيمه پيامبر را گرفتند و هر كدام اميدوار بود كه حضرت پرچم را به دست او دهد.در اين هنگام پيامبر فرمود:

على كجاست؟عرض كردند:به درد چشم دچار شده و به استراحت پرداخته است. رسول الله فرمود: امام على را بياوريد.وقتى امير مؤمنان عليه السلام آمد،حضرت براى شفاى چشم او دعا كرد و به بركت دعاى رسول الله ناراحتى على عليه السلام بهبود يافت.آنگاه پرچم را به دست او داد.

على عليه السلام گفت:

يا رسول الله آنقدر با آنان مى‏جنگم تا اسلام بياورند.پيامبر فرمود:به سوى آنان حركت كن و چون به قلعه آنان رسيدى،ابتداءا آنان را به اسلام دعوت كن و آنچه در برابر خدا وظيفه دارند(كه از آيين حق الهى پيروى كنند)به آنان يادآورى كن.به خدا سوگند اگر خدا يك نفر را به دست تو هدايت كند،بهتر از اين است كه داراى شتران سرخ موى باشى. (2) ، (3) على عليه السلام رهسپار اين ماموريت‏شد و آن قلعه محكم و مقاوم را با شجاعتى بى‏نظير فتح نمود.

پى‏نوشت‏ها:

1)«لاعطين هذه الراية غدا رجلا يفتح الله على يديه،يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله.«ابن عبد البر»گفتار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را به اين صورت نقل كرده است:«لاعطين الراية رجلا يحب الله و رسوله ليس بفرار يفتح الله على يديه‏»(الاستيعاب في معرفة الاصحاب،چاپ اول،بيروت،دار احياء التراث العربي،1328 ه.ق،ج 3،ص 36).

2)شتران سرخ موى مرغوبترين و گرانترين شترها بود.

3)مسلم بن الحجاج القشيرى،صحيح المسلم،قاهره،مكتبة محمد علي صبيح(بى‏تا)ج 7،ص 121.اين ماموريت‏بزرگ على عليه السلام و بيان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم درباره او با اندكى تفاوت،در منابع ياد شده در زير نيز آمده است: -عبد الملك بن هشام،السيرة النبوية،تحقيق:مصطفى السقا،ابراهيم الابياري و عبد الحفيظ شلبي،قاهره،مكتبة مصطفى البابي الحلبي،(افست مكتبة الصدر تهران)1355 ه.ق،ج 3،ص 349. -ابن اثير،الكامل في التاريخ،بيروت،دار صادر،1399 ه.ق،ج 2،ص 219. -الحاكم النيشابوري،المستدرك على الصحيحين،اعداد:عبد الرحمن المرعشي،چاپ اول،بيروت،دار المعرفة،1406 ه.ق،ج 3،ص 109. -محمد بن اسماعيل البخاري،صحيح البخاري،قاهره،مكتبة عبد الحميد احمد حنفي،1314 ه.ق،ج 5،ص 18.

 

منبع مقاله

 

***ضمنااز وب های ذیل جهت مناظره و نیز اظهار نظر در

خصوص این پست دعوت می شود:

 

۱ - وبلاگ حوزه علمیه اهل سنت خلیل آباد خواف

۲ - وبلاگ مکتب حضرت سمیه زاهدان

۳ - حوزه علمیه اهل سنت اشاعه التوحید زاهدان

 ۴ - وبلاگ حوزه علمیه الصدیق اهل سنت بیرجند

 ۵ - وبلاگ مدرسه اهل سنت صلاح الدین ایوبی

 ۶ - سایت مدرسه اهل سنت اسماعلیه قشم

 ۷ - سایت مدرسه اهل سنت علوم دینی کلاله

۸ - مدرسه علوم دینی امام شافعی زیوه - ارومیه

۹ - وبلاگ طلاب اهل سنت تالش

۱۰- وبلاگ مدرسه دینی محمدیه هلر

۱۱- وبلاگ مجمع قرآن اهل سنت سنندج

 ۱۲- وبلاگ طلاب افغان مدرسه دارالعلوم زاهدان

۱۳ - سایت حوزه اهل سنت آق قلا استان گلستان

۱۴ - سایت حوزه علمیه اهل سنت عرفان آباد

و نیز :

وبلاگ جوانان اهل سنت خواف

 

اللهم عجل لولیک الفرج

یاحق

 



:: بازدید از این مطلب : 260
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی حیدری

 

در این پست ان دسته از احادیثی نبوی که صراحتا ولایت و خلافت مولا علی (علیه اسلام) را بیان می کند نقل از معتبرترین کتب اهل سنت ذکر می کنم که جای هیچ عذر و بهانه ای برای دوستان سنی مان باقی نماند و این عزیزان متوجه شوند که این ما نیستیم که می گوییم خلافت حق مسلم علی ( علیه اسلام) است بلکه خیلی از دانشمندان و علماء اهل سنت به این حقیقت انکار ناپذیر اعتراف کرده اند...

 

چند سئوال؟

 

1- این حدیث چه ربطی به خلافت مولانا علی بن ابیطالب (ع)  دارد؟

2- درستی و صحت این حدیث را از کتب معتیر اهل سنت بیان کنید...

3- این حدیث در چه جاهایی نازل شده؟

 

 حدیث شریف منزلت

 

ابتدا حدیث فوق را مطرح می کنیم.

پیامبر در دفعات متعدد و در محافل مختلف ( که به همه ی ان اشاره خواهیم کرد) خطاب به امیرالمومنین علی (ع) می فرمود: اما ترضی ان تکونی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی

( آیا راضی نیستی که از من به منزله هارون از موسی باشی، الا انکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود)

 

و گاهی به امت می فرمود:

علی منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی

( علی از من است به منزله هارون از موسی الا انکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود)

 

 

و در جایی دیگر : انت بمنزلتی هارون من موسی...

 

 

اسناد حدیث شریف منزلت از کتب و علماء  عامه(= اهل سنت)    

                             

1- ابو عبدالله بخاری در ص 54 جلد 3 در کتاب (( مغازی)) در باب غزوه تبوک و در ص158 در کتاب ((بده الخلق صحیح)) خود در مناقب علی (ع)

2- مسلم بن حجاج در صفحات 236 و 237 جلد 2 کتاب (( فضل الصحابه)) در باب فضائل علی (ع) ،چاپ مصر سال 1290

3- امام احمد بن حنبل در ص 98 و 118 و 119 جلد اول (( مسند)) در وجه تسمیه ی حسنین و در ص 31 حاشیه جزء پنجم همان کتاب

4-امام ابو عبدالرحمن نسائی در ص 19 (( خصائص العلویه)) که در این باب،18 حدیث نقل نموده است.

5- محمد بن سوره ترمذی در ((جامع ))خود

6- حافظ ابن حجر عسقلانی در ص 507 جلد دوم (( اصابه))

7- ابن حجر مکی در ص 30 و 74 ((صواعق محرقه))  باب 9.

8- حاکم ابو عبدالله محمد بن عبدالله نیشابوری در ص 109 جلد سوم (( مستدرک))

9- جلال الدین سیوطی در ص 65 (( تاریخ خلفاء))

10- ابن عبدربه در ص 194 جلد دوم (( عقد الفرید))

11-ابن عبدالبر در ص 473 جلد دوم (( استیعاب)))

12- محمد بن سعد کاتب الواقدی در (( طبقات الکبری))

13- امام فخر رازی در (( تفسیر مفاتیح الغیب))

14- محمد بن جریر طبری در (( تاریخ و تفسیر طبری))

15- سید مومن شبلنجی در ص 68 (( نور البصار))

16- کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحه شافعی در ص 17 (( مطالب سئول))

17- شهاب الدین همدانی شافعی درآخر مودت 7 ام از (( موده القربی)))

18- نورالدین علی بن محمد مالکی مکی معروف به ابن صباغ در  23 و5 12 (( فصول المهمه))

19- برهان الدین شافعی در ص 26 جلد دوم (( سیره الحلبیه))

20- مسعودی در ص 49 جلد دوم (( مروج الذهب))

21- شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 9 و 17 (( ینابیع الموده)) و مخصوصا در باب ( 6 یا 18) خبری از بخاری و مسلم و احمد حنبل و ترمذی و ابن ماجه و ابن مغازلی و خوارزمی و حمونی نقل نموده.

22- مولی علی متقی در ص 152 و 153 جلد ششم (( کنز العمال))

23-ابن مغازلی شافعی در (( مناقب))

24-موفق بن احمد خوارزمی در (( مناقب))

25- ابن اثیر جزری در (( اسد الغابه))

26- این کثیر دمشقی در (( تاریخ)) خود

27- علاء الدوله احمد بن محمد در (( عروه الوثقی))

28- ابن اثیر مبارک بن محمد شیبانی در (( جامع الاصول فی احادیث الرسول))

29- ابوالقاسم حسین بن محمد(راغب افهانی) در ص 212 جلد 2 ام (( محاضرات الادباء)) و دیگران از محقیقن علماء اهل سنت این حدیث شریف را با الفاظ مختلفه از جمع کثیری ار اصحاب رسول الله (ص) و دیگران نقل نمودند از قبیل:

1)خلیفه عمر بن الخطاب 2)سعد بن ابی وقاص 3)عبدالله ابن عباس(ابن عباس) 4) عبدالله بن مسعود

5)جابربن عبدالله انصاری 6)ابو هریره 7)ابو سعید خدری 8)جابربن سمره 9) مالک بن حویرث

10) براء بن عازب 11)زید بن ارقم 11) ابو رافع ( غلام ازاد شده ی پیامبر) 12) عبدالله بن ابی اوفی

13) ابن سریحه 14) حذیفه بن اسید 15)انس بن مالک 16)  ابوبرید اسلمی 17) ابوایوب انصاری

18) سعید بن مصیب 19)حبیب بن ثابت 20)شرحبیل بن سعد 21) ام سلمه(زوج النبی) 22)اسماء بنت عمیس( زوجه ابوبکر) 23) عقیل بن ابیطالب 24) معاویه بن ابوسفیان و ...

 

 این حدیث به تواتر ثابت شده است :

 

علامه شهیر جلال الدین سیوطی که یکی از فحول علماء اهل سنت است در (( رساله الازهار فی الاحادیث المتواتره)) این حدیث شریف را داخل در تواترات ضبط نموده و در (( ازاله الخفاء و قره العینین)) هم تصدیق و اثبات تواتر نموده است.

 

همچنین محمد بن یوسف گنجی شافعی ( امام شافعی های اهل سنت) در کتاب خود یعنی (( کفایه الطالب فی مناقب علی بن ابیطالب)) بعد از ذکر شش حدیث مسندا توام با مفاخر دیگر برای ان حضرت در ص 149 اظهار نظر نموده و حقایق را بیان می دارد و می نویسد: این حدیثی است که اتفاق نمودند بر صحت آن رواد ائمه،از علماء اعلام و حافظ مانند ابو عبدالله بخاری در صحیح خود مسلم بن حجاج در صحیح خود و ابی داوود در سنن خود و ابو عیسی ترمذی در جامع خود و ابوعبدالرحمن نسائی در سنن خود و ابن ماجه قزوینی در سنن خود،آنها تصدیق کرده اند صحت این حدیث را و این امر مورد اجماع انها می باشد.... 

 

 نقل قول از خلیفه ی دوم عمر بن خطاب

 

ابوبکر محمد بن جعفر المطیری و ابواللیث نصربن محمد السمرقندی الحنفی در کتاب (( مجالس)) و محمد بن عبدالرحمن ذهبی در (( ریاض النضره)) و مولی علی متقی در (( کنز العمال)) و ابن صباغ مالکی در ص 125 (( فصول المهمه) نقلا از ((خصایص))  و امام الحرم در (( ذخایر العقبی)) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در (( ینابیع الموده)) و ابن ابی الحدید معتزلی در ص 258 جلد 3 ام (( شرح نهج البلاغه)) از کتاب (( نقض العثمانیه)) شیخ ابو جعفر اسکافی که همگی از علمای اهل سنت هستند با مختصر اختلافی در الفاظ از ابن عباس(= حبر امت) نقل نمودند که گفت:

 

روزی عمر بن خطاب گفت واگذارید نام علی را( یعنی انقدر از او غیبت نکنید) زیرا من شنیدم از پیغمبر که فرمود: در علی سه خصلت است که اگر یکی از انها برای من که عمر هستم بود، دوست تر می داشتم از هر چه آفتاب بر او می تابد، انگاه گفت: اناء و ابوبکر و ابوعبیده بن الجراح و نفرمن اصحاب رسول الله و هو متکی علی علی بن ابیطالب، حتی ضرب بیده منکبیه، ثم قال: انت یا علی ! اول المومنین ایمانا و اولهم اسلاما، ثم قال: انت منی بمنزله هارون من موسی و کذب علی من زعم انه یحبنی و یبغضک.

 

معنی: من و ابوبکر و ابوعبیده جراح و عده ای از اصحاب حاضر بودیم. رسول اکرم تکیه داده بود به علی بن ابیطالب تا انکه زد بر شانه های علی و فرمود: تو ای علی ! اول مومنی هستی از حیث ایمان و اول مسلمین هستی از حیث اسلام. انگاه فرمود: ای علی تو از من به منزله هارونی از موسی و دروغ گفته است بر من کسی که گمان می کند مرا دوست می دارد، در حالی که تو را دشمن می دارد.

 

 

 مکانهایی که این حدیث از لسان مبارک پیامبر(ص) خارج شده

 

1- در مواخات اول که در مدینه بین مهاجر و انصار ایجاد برادری نمود

2- زمانی که رهسپار غزوه تبوک بود خطاب به صحابه و یاران خود فرمود( پیامبر در ان موقع علی(ع) را جانشین خود در مدینه گذاشته بود به ترس از انکه مشرکین مدینه اشوب نکنند)

3- در مسجد مدینه زمانی که علی (ع) انگشتر خود را در حال رکوع به سائلی بخشید ( ایه 55 مائده نیز در این هنگام در شان مولا نازل شد)...

و...

       

 توضیحات لازم را را در مورد هر کدام خواهم داد...

 

 شرح و تفسیر و توضیح این حدیث شریف

ابتدا توضیحی مختصری در باره هارون برادر حضرت موسی (ع) بدهم تا برادرانی که نمی دانند متوجه شوند.

هارون برادر حضرت موسی، وصی و جانشین او بود.( ایه ی 142 سوره اعراف). هارون صاحب مقام نبوت بعد از برادرش بودکه صراحتا ایات 161 سوره نساء و 52 سوره مریم به ان اشاره می کند. زمانی که موسی (ع)از جانب خدای سبحان مامور شد که به طرف ساحران برود و فرعون را هدایت و ارشاد کند از خداوند در خواستی کرد که ایه  27 تا 33 سوره طه به ان اشاره می کند.

 

[[ قال رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی و اجعل وزیرا من اهلی هرون اخی اشدد به ازری و اشرکه فی امری: پروردگارا ! گشاده گردان برای من سینه مرا و آسان گردان برای من کار مرا (که تبلیغ رسالت است) بگشا گره از زبان من تا بفهمند کلنات مرا و قرار بده برای من وزیری از کسان من که ان هارون برادر من باشد محکم گردان پشت مرا و شریک ساز او را با من در امر من]]

همچنین زمانی که موسی به کوه طور برای عبادت رفت برادرش را جانشین خود کرد تا قوم به گمراهی کشیده نشود.(ایه  142  سوره ی اعراف )

 

 

بریم سر اصل مطلب:

 

علی منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی

 

از این حدیث شریف که به نحو تواتر رسیده به ما سه خصیصه برای حضرت علی (ع) ثابت می شود:

یکی مقام نبوت که در معنا و حقیقت برای ان حضرت بوده، یکی هم مقام خلافت و وزارت ظاهری آن حضرت بعد از رسول الله و دیگر افضلیت ان حضرت بر تمام امت از صحابه و غیر هم.

چو انکه رسول اکرم ،علی را به منزله هارون معرفی نموده و حضرت هارون واجد مقام نبوت و خلافت حضرت موسی و افضل بر تمام بنی اسرائیل بوده است.

جناب هارون از جمله پیغمبرانی بود که استقلال در امر نبوت نداشت بلکه تابع شریعت برادرش حضرت موسی بود.حضرت علی هم تالی تلو مقام نبوت بوده ولی استقلال در امر نبوت نداشته، بلکه تابع شریعت خاتم الانبیاء حضرت محمد(ص) بوده.

غرض و مقصود رسول اکرم در این حدیث شریف آن است که به امت بفهماند همان قسمی که هارون واجد مقام نبوت بود ولی تابع پیغمبر اولوالعزمی مانند حضرت موسی بود، علی (ع) هم واجد مقام نبوت و با رتبه و مقام امامت در اطاعت شریعت باقیه خاتم الانبیاء (ص) بود که این خود خصیصه ی عالیه برای ان حضرت است.

ابن ابی الحدید معتزلی در (( شرح نهج البلاغه)) ذیل نقل این حدیث گوید که :

پیغمبر به این حدیث و بیان شریف اثبات کرد برای علی بن ابیطالب (رضی الله عنه) جمیع مراتب و منازل هارونی را از موسی و اگر حضرت محمد(ص) خاتم اللنبیاء نبود، هر آینه شریک در امر پیغمبری او هم بود ، ولی به جمله (( انه لا نبی بعدی)) می رساند که اگر بنا بود پیغمبری بعد از من بیاید، علی واجد ان مقام بود، لذا نبوت را استثناء نموده و انچه ما عدای نبوت است از مراتب و منازل هارونی در ان حضرت ثابت است.

 

محمد بن طلحه شافعی که یکی از اکابر و علماء اهل سنت است در اول ص19 کتاب خود یعنی (( مطالب السئول)) پس از کشف اسراری در بیان منزلت هارونی و توضیحاتی که می دهد اظهار نظر کرده و می گوید:

خلاصه از بینات انکه منزلت هارون از موسی ان بود که برادر و وزیر و بارز و شریک در نبوت و خلیفه موسی بر قومش بود، پس پیغمبر خاتم هم علی ( رضی الله عنه)  را در حدیث شریف صاحب مقام و منزلت قرار داد به اسثسناء نبوت. پس باقی می ماند برای او، انچه ما عدای نبوت است از برادری و وزارت و خلافت او بر قومش و این خصیصه از معارج شرافت و مدارج اولیاست برای علی( رضی الله عنه) .پس این حدیث منطوق و مفهوم دلالت دارد بر ثبوت این مزیه بزرگ برای ان حضرت و این حدیثی است که عموم اتفاق بر صحت ان دارند.

 

همین کلام را ابن صباغ مالکی یکی از علماء اهل سنت در ص 29 کتاب خود یعنی (( فصول المهمه)) اورده است.

یکی دیگر از علماء بزرگ اهل سنت بنام ملا علی بن سلطان محمد هروی قاری است که وقتی خبر فوت او به مصر رسید، علمای مصر در حضور زیاده از چهارد هزار نفر برای او نماز غیبت خواندند، صاحب تصانیف و تالیفات زیادی است. او در کتاب (( مرقاه شرح بر  مشکوه)) در شرح حدیث منزلت گفته: فیه ایماء الی انه لو کا بعده نبیا لکان علیا. در این حدیث اشاره است به اینکه اگر بنا بود بعد از خاتم الانبیاء پیغمبری باشد آن علی( رضی الله عنه) بود.

 

همچنین علامه شهیر جلال الدین سیوطی در اخر کتاب (( بغیه الوعاظ فی طبقات الحفاظ)) با ذکر سلسله روات تا به جابربن عبدالله انصاری که رسول اکرم به امیرالمومین فرمود: اما ترضی ان تکون منی بمنزله هرون من موسی الا انه لا نبی بعدی و لو کان لکنته.

معنی: آیا راضی نیستی که از من به منزله هارون از موسی باشی، الا انکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود و اگر بود پیغمبر ان تو بودی.

 

و نیز میر علی همدانی شافعی فقیه شافعی اهل سنت در حدیت دوم از موده ششم در کتاب (( موده القربی)) از انس بن مالک روایت نموده که پیغمبر (ص) فرمود: ان الله اصطفانی علی الانبیاء فاختارنی و اختارلی وصیا و خیرت ابن عمی وصیی یشد عضدی کما یشد عضد موسی باخیه هارون و هو خلیفتی و وزیری و لو کان بعدی نبیا لکان علی نبیا و لکن لا نبوه بعدی.

 

معنی: به درستی که خداوند برگزید مرا بر انبیاء و اختیار نمود مرا ( به گزیدگی) پس اختیار نمود برای من وصیی و برگزید پسر عم ( علی) را وصی من و محکم نمود بازوی مرا، همچنان که محکم نمود بازوی موسی را به برادرش هارون و اوست ( یعنی علی) خلیفه و وزیر من. اگر بنا بود بعد از من پیغمبری هر اینه علی پیغمبر بود، و لکن بعد از من پیغمبری نخواهد بود.

 

نتایج:

 

 علی منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی

علی از من است به منزله هارون از موسی الا انکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود

 

پس با این مختصر دلایل که استوار بر دلیل و منطق است و از کتب معتبر اهل سنت بیان شد، همانطور که هارون خلیفه وجانشین موسی(ع)  بر قومش بود، علی(ع)  نیز خلیفه و جانشین خاتم الانبیاء (ص) برامتش می باشد.( ایه 142 اعراف صراحتا خلافت وجانشینی هارون را بیان می کند.)

 

همانطور که هارون( وصی و جانشین موسی) افضل بر بنی اسرائیل است، علی(ع) نیز افضل بر تمامی امت و صحابه است.

 

و بالاخره همانطور که هارون (ع) واجد مقام نبوت بود، علی (ع) هم واجد مقام نبوت بود. با این تفاوت که بعد از موسی، پیغمبری وجود داشت ولی بعد از حضرت محمد مصطفی (ص) دیگر پیغمبری وجود نداشت و ان حضرت ،خاتم الانبیاء بود...

این حدیث را پیامبر(ص) در مسجد مدینه نیز بیان کردند که بنده انرا از روی کتب معتبر اهل سنت مفصلا توضیح می دهم...

ابن مغازلی فقیه شافعی در « مناقب»، جلال الدین سیوطی در « تفسیر در المنثور» و امام اصحاب حدیث احمد ثعلبی در « تفسیر کشف البیان» و سبط ابن جوزی در« تذکره خواص الامه» نزول ایه ولایت و نیز در ص 14 نقل می نماید از ابی ذر غفاری و اسماء بنت عمیس- زوجه ابوبکر- که گفتند:

 

روزی نماز ظهر را در مسجد بجا آوردیم و رسول اکرم نیز حاضر بود.سائلی وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد، احدی چیزی به او نداد و سائل دست هایش را به اسمان دراز کرد و گفت: خدایا شاهد باش در مسجد پیامبر و فرستاده ی تو چیزی به من ندادند...در این حال علی (ع) در رکوع نماز بود، با دست اشاره به انگشت خود نمود،سائل انگشتر را از انگشت علی (ع) بیرون اورد...پیامبر این قضیه را دید و سر مبارک به اسمان بلند کرد و عرض نمود:

اللهم ان اخی موسی سئلک فقال: رب اشرح لی صدرک و یسرلی امری—الایه الی قوله:... و اشرکه فی امری فانزل علیه قرآنا ناطقا، سنشد عضدک باخیک و نجعل لکمی سلطلنا فلا یصلون الیکما.

یعنی: خدایا ! برادرم موسی از تو سئوال نمود و گفت: خدایا ! گشاده گردان برای من سینه مرا و آسان گردان برای من امر و کار مرا در تبلیغ رسالت، تا انجا که گفت: شریک ساز برادرم هارون را در کنار من، پس نازل فرمود بر ان حضرت آیه ای را که به موسی فرموده بود ما تقاضای تو را پذیرفتیم و به هم دستی و وزارت برادرت هارون بازویت را قوی می گردانیم و به شما در عالم قدرت و حکومت می دهیم که هرگز به شما دست نیابند.

انگاه عرض کرد:اللهم و انا محمد صفیک و نبیک فاشرح لی صدری و یسرلی امری و اجعل لی وزیرا من اهلی علیا اشدد به ارزی

یعنی: خدایا ! من محمد برگزیده و پیغمبر تو هستم، پس کشاده گردان سینه مرا اسان کن برای من امر مرا قرار بده برای من وزیری از اهل من که ان علی باشد، قوی گردان به وجود او پشت مرا.

 

ابوذز می گوید: به خدا قسم هنوز دعای پیامبر تمام نشده بود که جبرئیل نازل شد و ایه انما ولیکم الله ورسوله و الذین امنوا و الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزکوه و هم راکعون ( ایه 55 سوره مائده)

یعنی: همانا ولی و سرپرست شما، فقط خدا و رسولش و کسانیند که ایمان اوردند، همان کسانی که نماز برپا داشته و در حال رکوع زکات می دهند.

 

معلوم شد دعای پیامبر(ص) مستجاب و علی (ع)  مانند هارون برای موسی به وزارت رسول اکرم برقرار گردید.

 

محمد بن طلحه شافعی یکی از علمای اهل سنت در ص 19« مطالب سئول» با شرح مفصلی اشاره به این معنی می نماید.

حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب « منقبه المطهرین» و شیخ علی جفری در « کنز البراهین» و امام احمد بن حنبل در « مسند» و مولوی شهاب الدین علوی در « توضیح الدلایل» و جلال الدین سیوطی در « درالمنثور» از اسماء بنت عمیس و بعضی دیگر از ابن عباس نقل کردند که گفت:

 

اخذ رسول الله بیدی و بید علی بن ابیطالب اربع رکعات

سپس رسول خدا فرمود: اللهم سئلک موسی بن عمران و انا محمد اسئلک ان تشرح لی صدرک و تیسر لی امری و تحل عقده من لسانی یفقهوا قولی و اجعل لی وزیرا من اهلی علیا اشدد به ارزی و اشرکه فی امری.

ابن عباس گفت صدای منادی را شنیدم که گفت: یا احمد ! قد اوتیت ما سئلت ! ای احمد به تو عطا کردیم انچه سئوال نمودی.

انگاه رسول اکرم دست علی را گرفت، فرمود: دست ها را به سوی اسمان بردار! و از خدای خود درخواست بنما که چیزی به تو عطا کند. پس علی دستها را بلند نموده  عرض کرد: اللهم اجعل لی عندک عهدا و اجعلنی عندک ودا: خدایا ! قرار بده برای من نزد خودت عهدی و پدید ار برای من در نزد خودت محبت و مودت را.

 

جبرئیل نازل گردید و این ایه شریفه آخر سوره مریم را اورد:

ان الذین امنوا و عملو الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا ( ایه 96 مریم)

( انانکه ایمان اوردند نیکوکار شدند، خدای رحمان انان را محبوب می گرداند[یعنی: محبت و مودت ان را در دلهای مسلمین افکند])

 

اصحاب از این قضیه تعجب کردند،رسول اکرم فرمود:

مما تعجبون ان القران اربعه ارباع فربع فینا اهل البیت خاصا و ربع حلال و ربع حرام وربع فرائض و احکام و الله انزل فی علی کرائم القران.

یعنی:

از چه چیز تعجب می کنید؟ قران چهار قسمت است، یک ربع قران مخصوی ما اهل بیت است و یک ربع قران حلال و یک ربع حرام و یک ربع فرائض و احکام است.به خدا قسم نازل گردیده درباره علی کرائم قران مجید.

نتیجه:

 

پس ثابت گردید که علی (ع) در جمیع جهات نظیر و شریک رسول الله (ص) بوده، کما انکه هارون نسبت به حضرت موسی (ع) بوده،فلذا چون موسی، هارون را در میان تمام بنی اسرائیل اولی و الیق به این مقام و افضل از همه دید از پروردگار در خواست نمود که او را شریک امر من قرار بده که وزیر من باشد، همین قسم هم ، حضرت محمد (ص) چون در میان تمام امت از علی قابل و لایق تر احدی را برای این مقام ندید که افضل از همه ی امت باشد، لذا از خداوند متعال در خواست نمود: همان قسمی که هارون را وزیر و شریک موسی قرار دادی، علی را وزیر و شریک من قرار بده !

 

شباهت بین حضرت علی (ع) و حضرت هارون(ع)

 

حضرت موسی کلیم الله به صراحت ایات قران مجید جناب هارون را خلیفه و جانشین خود قرار داد( ایه 142 اعراف) بنی اسرائیل را جمع نمود که طبق بعضی از اخبار هفتاد هزار نفر بودند و به انها تاکید نمود اطاعت امر هارون را که خلیفه و جانشین او می باشد، بکنند. انگاه به کوه طور رفت برای عبادت پروردگار...هنوز یک ماه تمام نشده بود که فتنه ی سامری بر پا شد، انقلاب و اختلاف کلمه در بنی اسرائیل ظاهر گردید، شخصی بنام سامری از نبود موسی استفاده کرد و گوساله ی طلا را  ساخت و ان را جلوه داد، بنی اسرائیل دسته دسته هارون خلیفه ی ثابت الخلافه ی حضرت موسی را تنها گذاشتند و اطراف سامری حقه باز را گرفتند، طولی نکشید هفتاد هزار نفر از  از همان بنی اسرائیل پاک نژاد که از حضرت موسی شنیده بودند که فرمود: هارون در غیاب من خلیفه است، از او اطاعت کرده و مخالفتش نکنید، به اغوای سامری گوساله پرست شدند. هر چه جناب هارون نالید و انها را منع از عمل شنیع نمود گوش نداده بلکه در صدد قتلش برامدند....

چنانچه ایه 150 سوره اعراف بیان میدارد که : جناب هارون به برادرش حضرت موسی در موقع برگشتن درد دل نمود که: ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلونی ! ( انها مرا خار و زبون داشتند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند)

همچنین بعد از وفات رسول الله همان مردمی که مکرر از پیامبر به صراحت و کنایت شنیده بودند علی خلیفه من می باشد، همان قسمی که هارون خلیفه موسی بود، علی را رها نموده، روی هوای نفس و حب جاه و بعضی از روی عداوت با بنی هاشم و جمعی از جهت حقد و کینه و حسد و بغضی که نسبت به علی داشتند، تشکیلات خصوصی دادند، چنانچه امام غزالی یکی از اکابر و علمای اهل سنت  در اول مقاله چهارم « سر العالمین» اشاره به این معنی نموده و صریحا می نوسد (( حق را پشت سر انداخته، برگشتند به جهالت اولیه)).

یکی از علماء و مورخین اهل سنت بنام ابو محمد عبدالله بن مسلم قتیبه باهلی دینوری، قاضی معروف دینور در ص 14 جلد اول « الامامه و السیاسه» قضیه سقیفه را مفصلا توضیح می دهد تا انجا که می گوید:

 

وقتی آتش بردند در خانه علی ( رضی الله عنه) و با تهدید و فشار ان حضرت را به مسجد اوردند و گفتند بیعت کن و الا گردنت را می زنیم، حضرت خود را به قبر پیامبر رسانید و گفت، همان کلماتی که خداوند در قران از قول هارون به موسی نقل نموده که: ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلونی.

 

به همین جهت شباهت تام بین امیر المونین و هارون است که این عالم سنی به ان اشاره کرده.

به همین جهت انکه پیغمبر (ص) علی (ع) را در این حدیث شبیه هارون می نماید، ان است که به امت بفهماند همان معامله ای که بنی اسرائیل با هارون کردند، بعد از وفات من با علی (ع) می کنند. لذا علی (ع) هم برای اثبات این معنی وقتی فشا رامت و سیاست بازی بعضی از افراد را دید که تا پای قتل او ایستادند، خطاب به قبر مبارک پیغمبر (ص) همان ایه ای را قرائت نمود که خداوند از درد دل هارون به موسی خبر داده . ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلونی.

 

 ( سبحان الله)

 

نتیجه:

 

همان قسمی که موسی کلیم الله در غیبت چهل روزه خود، امر امت را به خودشان وانگذارد و هارون را که افضل از همه ی بنی اسرائیل بود خلیفه و وصی خود قرار داد، تا امر نبوت در فقدان اومختل نشود، پیغمبر خاتم هم که شریعتش اکمل و دستوراتش اتم و قوانینش تا روز قیامت باقی و پایدار است به طریق اولی، باید مردم جاهل را به خودشان وانگذارد تا مردم نادان، حیران نمانند و شریعت به دست جهال نیفتد، تا هر کس به میل خود دران تصرف نماید، یکی به « رای» و « قیاس» خود عمل نماید و دیگری تفریق شریعت و طریقت کند تا فرصت به دست راه زنان و خاندان ملعون بنی امیه نیفتد...

 

حال از برادران اهل سنت سئوال می کنم این عمل بنی اسرائیل و تمرد از اوامر حضرت موسی و تنها گذاشتن خلیفه منصوص ان حضرت یعنی هارون و به اغوای سامری حقه باز ، گوساله پرست شدن دلیل بر بطلان خلافت هارون و حقانیت سامری و گوساله ی ساخته او می باشد ؟

 

مگر پیامبر علی ( علیه اسلام) را به منزله ی هارون از موسی به خود معرفی نکرد؟

مگر در این حدیث ،پیغمبر ،وصی و جانشین خود را در نبودنش به امت معرفی نکرد؟

و بنابراین  ایا تمرد از اوامر حضرت محمد (ص) و تنها گذاشتن علی ( علیه اسلام) دلیل بر بطلان خلافت او و حقانیت بعضی از افراد است؟؟؟

 

این بحث نسبتا طولانی را درهمین جا به پایان می رسانم و از دوستان و برادران اهل سنت می خواهم دقیقا مطالب را بخوانند تا متوجه حقیقت شوند. بنده هر چه در این مقاله مطرح کردم همگی از روی عقل ومنطق و از روی کتب معتبر اهل سنت بود.هیچ مطلبی را از کتب شیعه انخاب نکردم. در کتاب های شیعه روایت ها کامل تر و با جزئیات بیشتری امده است. اگر من می خواستم این مطالب را از کتب شیعه انتخاب کنم وبلاگم می شد « مثنوی هفتاد من».  به این دلیل و برای اینکه دوستان خوب سنی ام را متقاعد کنم از کتب معتبر خودشان روایت ها و احادیث را بیان کردم که دیگر جایی هیچ شک و تردیدی باقی نماند...

 

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

 

منبع

 

***ضمنااز وب های ذیل جهت مناظره و نیز اظهار نظر در

خصوص این پست دعوت می شود:

 

۱ - وبلاگ حوزه علمیه اهل سنت خلیل آباد خواف

۲ - وبلاگ مکتب حضرت سمیه زاهدان

۳ - حوزه علمیه اهل سنت اشاعه التوحید زاهدان

 ۴ - وبلاگ حوزه علمیه الصدیق اهل سنت بیرجند

 ۵ - وبلاگ مدرسه اهل سنت صلاح الدین ایوبی

 ۶ - سایت مدرسه اهل سنت اسماعلیه قشم

 ۷ - سایت مدرسه اهل سنت علوم دینی کلاله

۸ - مدرسه علوم دینی امام شافعی زیوه - ارومیه

۹ - وبلاگ طلاب اهل سنت تالش

۱۰- وبلاگ مدرسه دینی محمدیه هلر

۱۱- وبلاگ مجمع قرآن اهل سنت سنندج

 ۱۲- وبلاگ طلاب افغان مدرسه دارالعلوم زاهدان

۱۳ - سایت حوزه اهل سنت آق قلا استان گلستان

۱۴ - سایت حوزه علمیه اهل سنت عرفان آباد 

و نیز :

وبلاگ جوانان اهل سنت خواف

 

اللهم عجل لولیک الفرج

یاحق



:: بازدید از این مطلب : 699
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی حیدری

 

 

اللهم عجل لولیک الفرج

یاحق



:: بازدید از این مطلب : 287
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی حیدری
 

ابوبکر پس از رحلت رسول الله (ص)  فدک را غصب کرد. او در مقابل حضرت زهرا مدعي بود که پيغمبران از قانون توارث خارج شده اند و ارث نمي گذارند . براي اثبات مدعاي خويش به حديثي تمسک نمود که راوي آن خودش بود و باعبارات مختلف در کتب نقل شده است .
ابوبکر به فاطمه گفت : من از رسول خدا شنيدم که مي فرمود : ما پيمبران طلا و نقره و زمين و خانه ارث نمي گذاريم .ارث ما ايمان و حکمت و دانش شريعت است . من به دستور رسول خدا عمل مي کنم و به صلاح او رفتار مي نمايم .

دلایل رد این حدیث پیش از این در پست دروغ بزرگ ابوبکر صدیق عنوان شده است . اما باید دانست که مسئله به همین جا ختم نمی شود.و مسئله دیگری وجود دارد و آن اینکه :

به راستی اگر ابوبکر این حدیث را از پیامبر(ص) شنیده بود، پس چرا در هنگام دفن پیامبر(ص) این مسئله را مطرح نکرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

زیرا بر طبق این حدیث پیامبر(ص) پس از مرگ هیچ ارثی از خود برجای نگذاشته است. و به همین دلیل اطرافیان ایشان نمی توانستند ایشان را در آن خانه به خاک بسپارند.

اینک علمای اهل سنت باید بگویند که محل دفن پیامبر (ص) چه حکمی دارد . آیا غصبی است یا نه؟؟؟؟؟؟ 

اگر غصبی است باید چکار کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

***ضمنااز وب های ذیل جهت مناظره و نیز اظهار نظر در

خصوص این پست دعوت می شود:

 

۱ - حوزه علمیه اهل سنت قره بلاق 

۲ - وبلاگ حوزه علمیه اهل سنت خلیل آباد خواف

۳ - وبلاگ مکتب حضرت سمیه زاهدان

 ۴ - وبلاگ حوزه علمیه الصدیق اهل سنت بیرجند

 ۵ - وبلاگ مدرسه اهل سنت صلاح الدین ایوبی

 ۶ - سایت مدرسه اهل سنت اسماعلیه قشم

 ۷ - سایت مدرسه اهل سنت علوم دینی کلاله

۸ - مدرسه علوم دینی امام شافعی زیوه - ارومیه

۹ - وبلاگ طلاب اهل سنت تالش

۱۰- وبلاگ مدرسه دینی محمدیه هلر

۱۱- وبلاگ مجمع قرآن اهل سنت سنندج

 ۱۲- وبلاگ طلاب افغان مدرسه دارالعلوم زاهدان

۱۳ - سایت حوزه اهل سنت آق قلا استان گلستان

۱۴ - سایت حوزه علمیه اهل سنت عرفان آباد

۱۵ - حوزه علمیه اهل سنت اشاعه التوحید زاهدان

و نیز :

وبلاگ جوانان اهل سنت خواف

 

اللهم عجل لولیک الفرج

یاحق



:: بازدید از این مطلب : 256
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی حیدری
 

در جنگ احد با حمله «خالد ابن ولید» به سپاه اسلام، مسلمین مضطرب شده و با شیوع خبر کشته شدن پیامبر بسیاری از ایشان من جمله ابوبکر و عثمان و عمر گریختند. در اینجا پس از ذکر نام فراریان سعی می کنیم اسنادی که در این مورد بدست آمده بررسی نمائیم.

همه بجز علی (ع) گریختند:
طبق نظر برخی از محققین شیعه و بعضی از اهل تسنن، در نبرد احد تمامی مسلمین جز امیرالمومنین (ع) فرار کرده اند اگرچه برای مدت کوتاهی رسول الله (ص) را تنها گذاشته اند. ما این نظر را بر اقوال دیگر (برخی از نقل ها گفته اند: «تنها علی و طلحه باقی ماندند» برخی گفته اند: «فقط علی و ابودجانه ماندند» عده ای دیگر گفته اند: «هفت تن از مهاجرین و هفت تن از انصار ماندند» و...) ترجیح دادیم زیرا:
1- علامه جعفر مرتضی عاملی در جلد ششم از کتاب «الصحیح من السیره النبی الاعظم» ص 175 قول قوشجی می گوید: «قوشجی پس از ذکر کشته شدن پرچمداران سپاه قریش- بدست علی (ع) و پیروزی علی الظاهر مسلمین- گفته است: [-سپس مسلمین مشغول جمع کردن غنائم شده- پس خالد از تنگه عینین عبور کرده و به- پیامبر (ص) حمله کرد، پس پیامبر (ص) را با شمشیر و نیزه ها و سنگ زدند تا آنجا که غش کرد و مردم همگی فرار کردند بجز علی (ع)، پیامبر پس از به هوش آمدن- به سوی دشمن- نظر کرده و – به علی (ع) – فرمود: گزند – این گروه- را از من بازدار!، پس علی (ع) – بر ایشان حمله کرده- و آنها را از پیامبر دور کرد- و ...- و بیشترین کشته شدگان از قریش- در این جنگ- بدست امیرالمومنین علی (ع) کشته شدند.» (شرح تجرید العقاید ص 486 و دلائل الصدق ج 2 ص 357 از آن)
2- در همان مدرک بالا از قول نورالابصار ص 87، و ارشاد شیخ مفید ص 51 و 52 و بحار الانوار ج 20 ص 69 و 86 و 87 و 113 و احتجاج ج 1 ص 199 و 200 آمده است: «کان الفتح یوم احد بصبر علی (رض): یعنی پیروزی در روز احد در اثر صبر علی (ع) – و مقاومت او- بدست آمد». (البته ممکن است برخی بگویند از این عبارت تنها این بدست می آید که علی (ع) در جنگ مقاومت بالایی داشته اما با دیدن قرائن دیگر، می شود گفت این عبارت دلالت بر مطلوب دارد.)
3- از ابن عباس نقل است که گفت: «علی (ع) چهار ویژگی- ممتاز- داشت: 1- اول نفر از عرب و عجم است که با پیامبر (ص) نماز خواند 2- در هر یورش و نبرد، پرچم و لوایش همراهش بود- و کسی نتوانست او را زمین زده و پرچمش را از دستش بیرون آورد- 3- او کسی است که به همراه پیامبر (ص) کسی که پیامبر را غسل داده و در قبر گذاشت. (مستدرک حاکم ج 3 ص 111- مناقب خوارزمی ص 21 و 22- ارشاد شیخ مفید و تیسیر المطالب ص 49)

تحلیل:
بنابر آنچه گذشت تنها کسی که باقی ماندن او با پیامبر یقینی است امیرالمومنین علی (ع) می باشد پس فراریان از جنگ تمام شرکت کنندگان در آن بجز علی (ع) می باشند. اما می دانیم بجز نقلهای مذکور نقل های دیگری نیز وجود دارد که در آنها بجز علی (ع) اشخاص دیگری را هم از باقی ماندگان در جنگ شمرده اند. پس باید به بررسی تک تک پرداخته و صحت و سقم خبر ثبات ایشان در جنگ را بدست آوریم.
از جمله روایاتی که در آن تعدادی بیش از هشت تن- در مورد باقیماندگان و ثابت قدمان در جنگ- ذکر شده، روایت واقدی است- در ج 1 ص 240 در این روایت آمده:«.... مع عصابه صبروا معه اربعه عشر رجلا، سبعه من المهاجرین و سبعه من الابصار....» ترجمه: «- وقتی خالد ابن ولید حمله کرد، همه فرار کردند، رسول خدا (ص)- و همراه او گروهی که چهارده تن می شدند باقی ماندند، هفت تن از این چهارده نفر از انصار و هفت تن دیگر از مهاجرین بودند...»
در بسیاری از نقلها تنها 2 نفر بعنوان ثابت قدمان ذکر شده اند در برخی دیگر 13 تن در برخی دیگر مثلا 7 تن و...، بنابراین اگر ما روایت فوق را بررسی کرده و بتوانیم ثابت کنیم تمام افراد مذکور در این روایت که از مهاجرین می باشند بجز علی (ع) فرار کرده اند و یا حداقل ثبات ایشان محل تردید است، می توانیم ثابت کنیم، تنها فردی که باقیماندش در تمام لحظات جنگ، یقینی است علی (ع) بوده. (به قید «تمام لحظات جنگ» و «یقینی بودن ثبات» توجه شود. زیرا در مورد برخی شخصیت ها مانند ابوبکر یا طلحه بعلت اختلاف نقلها، نمی توانیم ثابت کنیم ایشان فرار کرده و بازنگشته اند بلکه تنها می توانیم (اصل فرار کردنشان را- ولو برای برهه ای از زمان- اثبات کنیم) و اما در مورد انصار چون همگی به شهادت رسیده اند بحثی نخواهیم داشت.)

 

دسترسی به منبع مقاله

 

***ضمنااز وب های ذیل جهت مناظره و نیز اظهار نظر در

خصوص این پست دعوت می شود:

 

۱ - حوزه علمیه اهل سنت قره بلاق 

۲ - وبلاگ حوزه علمیه اهل سنت خلیل آباد خواف

۳ - وبلاگ مکتب حضرت سمیه زاهدان

 ۴ - وبلاگ حوزه علمیه الصدیق اهل سنت بیرجند

 ۵ - وبلاگ مدرسه اهل سنت صلاح الدین ایوبی

 ۶ - سایت مدرسه اهل سنت اسماعلیه قشم

 ۷ - سایت مدرسه اهل سنت علوم دینی کلاله

۸ - مدرسه علوم دینی امام شافعی زیوه - ارومیه

۹ - وبلاگ طلاب اهل سنت تالش

۱۰- وبلاگ مدرسه دینی محمدیه هلر

۱۱- وبلاگ مجمع قرآن اهل سنت سنندج

 ۱۲- وبلاگ طلاب افغان مدرسه دارالعلوم زاهدان

۱۳ - سایت حوزه اهل سنت آق قلا استان گلستان

۱۴ - سایت حوزه علمیه اهل سنت عرفان آباد

۱۵ - حوزه علمیه اهل سنت اشاعه التوحید زاهدان

و نیز :

وبلاگ جوانان اهل سنت خواف

 

اللهم عجل لولیک الفرج

یاحق



:: بازدید از این مطلب : 868
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی حیدری
 

یکى از فضایل مهمّ و عبرت آموز حضرت على (علیه السلام)، بلکه از فضایل اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)، در آیات سوره انسان مطرح شده است. هیجده آیه از سى و یک آیه این سوره، پیرامون این فضیلت بى نظیر سخن مى گوید. بخشى از آیات هیجده گانه فوق، پیرامون اصل ماجرا سخن مى گوید و چهارده آیه دیگر در مورد جزاء و پاداش عمل بزرگ آن خانواده گرانقدر بحث مى کند. شرح این مطالب در مباحث آینده خواهد آمد.
کتاب هاى فراوانى شأن نزول آیات مورد بحث را مطرح کرده اند. مرحوم علاّمه امینى در الغدیر شأن نزولى را که خواهیم آورد از ۳۴ کتاب از کتب اهل سنّت(۱)، و مرحوم قاضى نورالله شوشترى از ۳۶ کتاب از کتاب هاى آنان این مطلب را نقل کرده است.(۲) بنابراین شأن نزولى که مى آید در سرحدّ تواتر است. خلاصه شأن نزولى که مورد اتّفاق تمام منابع فوق است به شرح زیر است:

  • شأن نزول آیه

امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) در سنّ طفولیّت بیمار شدند، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) براى عیادت فرزندان بیمارش به خانه على و فاطمه (علیهما السلام) آمد، آن حضرت هنگامى که بیمارى نوه هاى عزیزش را مشاهده کرد، خطاب به على (علیه السلام) فرمود: «نذرى کنید، تا خداوند بیمارانتان را شفا دهد!»
على (علیه السلام) بلافاصله عرض کرد: «خداوندا ! اگر فرزندانم شفا یابند، سه روز روزه مى گیرم.» .........................................

پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) روز بعد امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) را، در حالى که رنجور و ضعیف شده بودند و از شدّت ضعف به خود مى لرزیدند مشاهده کرد و از این وضع ناراحت شد و از سوى دیگر چشم هاى گودرفته فاطمه (علیها السلام) بر ناراحتى و حزن پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) افزود، از على (علیه السلام)پرسید:
یا على! چرا بچّه ها این قدر ضعیف و رنجور شده اند؟ چرا رنگ دخترم فاطمه پریده است؟
حضرت على (علیه السلام)جریان را براى آن حضرت بازگو کرد، در این هنگام جبرئیل نازل شد و آیات سوره انسان را بر رسول اکرم (ص) نازل کرد. ...................................................................



 

 جهت دسترسی به متن کامل لطفا اینجا را کلیک نمایید.

 

 

***ضمنااز وب های ذیل جهت مناظره و نیز اظهار نظر در

خصوص این پست دعوت می شود:

 

۱ - حوزه علمیه اهل سنت قره بلاق 

۲ - وبلاگ حوزه علمیه اهل سنت خلیل آباد خواف

۳ - وبلاگ مکتب حضرت سمیه زاهدان

 ۴ - وبلاگ حوزه علمیه الصدیق اهل سنت بیرجند

 ۵ - وبلاگ مدرسه اهل سنت صلاح الدین ایوبی

 ۶ - سایت مدرسه اهل سنت اسماعلیه قشم

 ۷ - سایت مدرسه اهل سنت علوم دینی کلاله

۸ - مدرسه علوم دینی امام شافعی زیوه - ارومیه

۹ - وبلاگ طلاب اهل سنت تالش

۱۰- وبلاگ مدرسه دینی محمدیه هلر

۱۱- وبلاگ مجمع قرآن اهل سنت سنندج

 ۱۲- وبلاگ طلاب افغان مدرسه دارالعلوم زاهدان

۱۳ - سایت حوزه اهل سنت آق قلا استان گلستان

۱۴ - سایت حوزه علمیه اهل سنت عرفان آباد

۱۵ - حوزه علمیه اهل سنت اشاعه التوحید زاهدان

و نیز :

وبلاگ جوانان اهل سنت خواف

 

اللهم عجل لولیک الفرج

یاحق



:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : | نظرات ()