مروری بر سیره امام حسین (علیه السّلام)
مشهور آن است كه ولادت آن حضرت در مدينه در سوم ماه شعبان بوده ، وشيخ طوسى رحمه اللّه روايت كرده كه بيرون آمد توقيع شريف به سوى قاسم بن عَلاءِ همدانى وكيل امام حسن عسكرى عليه السّلام كه مولاى ما حضرت حسين عليه السّلام در روز پنجشنبه سوّم ماه شعبان متولّد شده.
ابن شهر آشوب رحمه اللّه ذكر كرده كه ولادت آن حضرت بعد از ده ماه و بيست روز از ولادت برادرش امام حسن عليه السّلام بوده و آن روز سه شنبه يا پنجشنبه پنجم ماه شعبان سال چهارم از هجرت بوده ، و فرموده روايت شده كه ما بين آن حضرت و برادرش فاصله نبوده ،مگر به قدر مدّت حمل و مدّت حمل ،شش ماه بوده است . و سيّد بن طاوس و شيخ ابن نما و شيخ مفيد در(ارشاد)نيز ولادت آن حضرت را در پنجم شعبان ذكر فرموده اند،و شيخ مفيد در(مقنعه)شيخ در )تهذيب )و شهيد در )دروس (آخر ماه ربيع الاوّل ذكر فرموده اند،) و به اين قول درست مى شود روايت (كافى ) ازحضرت صادق عليه السّلام كه ما بين حسن و حُسين عليهماالسّلام طُهرى فاصله شده و ما بين ميلاد آن دو بزرگوار شش ماه و ده روز واقع شده .
ابن شهر آشوب روايت كرده كه هنگام ولادت امام حسين عليه السّلام فاطمه عليهاالسّلام مريضه شد و شير در پستان مباركش خشك گرديد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مُرضِعى طلب كرد يافت نشد پس خود آن حضرت تشريف آورد به حجره فاطمه عليهاالسّلام و انگشت ابهام خويش را در دهان حسين مى گذاشت و او مى مكيد. بعضى گفته اند كه زبان مبارك را در دهان حسين عليه السّلام مى گذاشت و او را زقه مى داد چنانچه مرغ جوجه خود را زقه مى دهد تا چهل شبانه روز رزق حسين عليه السّلام را حقّ تعالى از زبان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم گردانيده بود، پس روئيد گوشت حسين عليه السّلام از گوشت پيغمر صلى اللّه عليه و آله و سلّم ، و روايات به اين مضمون بسيار است.
در بيان فضائل و مناقب و مكارم اخلاق آن حضرت عليه السّلام
ابن شهر آشوب روايت كرده كه مردى در زمان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم گناهى كرد و از بيم پنهان شد تا هنگامى كه حسنين را تنها يافت ، پس ايشان را بر گرفت و بر دوش خود سوار كرد و به نزد حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آورد و عرض كرد: يا رسول اللّه !اِنّى مُسْتَجيرٌ باللّه وَ بِهِما؛ يعنى من پناه آورده ام به خدا و به اين دو فرزندان تو از آن گناه كه كرده ام ، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم چنان بخنديد كه دست به دهان مبارك گذاشت و فرمود بر او كه آزادى و حسنين را فرمود كه شفاعت شما را قبول كردم در حقّ او، پس اين آيه نازل شد (وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ)
و نيز ابن شهر آشوب از سلمان فارسى روايت كرده كه حضرت حسين عليه السّلام بر ران رسول خداى صلى اللّه عليه و آله و سلّم جاى داشت پيغمبر او را مى بوسيد و مى فرمود:تو سيّد پسر سيّد و پدر ساداتى و امام و پسر امام و پدر امامانى وحجّت پسر حجّت و پدر حجّتهاى خدائى ، از صُلب تو نُه تن امام پد وابن شهر آشوب روايت كرده است كه روزى جبرئيل به خدمت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آمد به صورت دحيه كلبى و نزد آن حضرت نشسته بود كه ناگاه حسنين عليهماالسّلام داخل شدند و چون جبرئيل را گمان دحيه مى كردند به نزديك او آمدند و از او هديّه مى طلبيدند، جبرئيل دستى به سوى آسمان بلند كرد سيبى و بهى و انارى براى ايشان فرود آورد و به ايشان داد. چون آن ميوه ها را ديدند شاد گرديدند و نزديك حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بردند حضرت از ايشان گرفت و بوئيد و به ايشان ردّ كرد.
و فرمود كه به نزد پدر و مادر خويش ببريد و اگر اوّل به نزد پدر خود ببريد بهتر است پس آنچه آن حضرت فرموده بود به عمل آوردند و در نزد پدر و مادر خويش ماندند تا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نزد ايشان رفت و همگى از آن ميوه ها تناول كردند و هر چه مى خوردند به حال اوّل برمى گشت و چيزى ازآن كم نمى شد و آن ميوه ها به حال خود بود تاهنگامى كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم از دنيا رفت و باز آنها نزد اهل بيت بود و تغييرى در آنهابه هم نرسيد تا آنكه حضرت فاطمه عليهاالسّلام رحلت فرمود پس انار بر طرف شد وچون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام شهيد شد بِهْ برطرف شد و سيب ماند، آن سيب را حضرت امام حسن عليه السّلام داشت تاآنكه به زهر شهيد شد و آسيبى به آن نرسيد، بعد از آن نزد امام حسين عليه السّلام بود.
حضرت امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: وقتى كه پدرم در صحراى كربلا محصور اهل جور و جفابود آن سيب را در دست داشت و هر گاه كه تشنگى بر او غالب مى شد آن را مى بوئيد تا تشنگى آن حضرت تخفيف مى يافت چون تشنگى بسيار بر آن حضرت غالب شد و دست ازحيات خود برداشت دندان بر آن سيب فرو برد چون شهيد شد هر چند آن سيب را طلب كردند نيافتند، پس آن حضرت فرمود كه من بوى آن سيب را از مرقد مطّهر پدرم مى شنوم هنگامى كه به زيارت او مى روم وهر كه از شيعيان مخلص ما در وقت سحر به زيارت آن مرقد معطّر برود بوى سيب راازآن ضريح منور مى شنود و نُهم ايشان قائم آل محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم است .
مقتل خوارزمى ) و (جامع الا خبار)روايت شده است كه مردى اعرابى به خدمت امام حسين عليه السّلام آمد و گفت : يا بن رسول اللّه ! ضامن شده ام اداى ديت كامله را و اداى آن را قادر نيستم لا جرم با خود گفتم كه بايد سئوال كرد از كريم ترين مردم و كسى كريمتر از اهل بيت رسالت عليهماالسّلام گمان ندارم . حضرت فرمود:يااَخا العرب ! من سه مساءله از تو مى پرسم اگر يكى را جواب گفتى ثلث آن مال را به تو عطا مى كنم و اگر دو سئوال را جواب دادى دو ثُلث مال خواهى گرفت و اگر هر سه را جواب گفتى تمام آن مال را عطا خواهم كرد، اعرابى گفت :يابن رسول اللّه ! چگونه روا باشد كه مثل تو كسى كه از اهل علم و شرفى از اين فدوى كه يك عرب بدوى بيش نيستم سؤ ال كند؟ حضرت فرمود كه از جدّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه فرمود: الْمعروُف بِقَدْرِ الْمعرِفَةَ؛باب معروف و موهبت به اندازه معرفت به روى مردم گشاده بايد داشت ، اعرابى عرض كرد: هر چه خواهى سئوال كن اگر دانم جواب مى گويم و اگر نه از حضرت شما فرا مى گيرم و لا قُوَّة اِلاّ باِللّهِ.
حضرت فرمود: كه افضل اعمال چيست ؟ گفت : ايمان به خداوند تعالى .
فرمود:چه چيز مردم را از مهالك نجات مى دهد؟ عرض كرد: توكّل و اعتماد بر حقّ تعالى . زينت آدمى در چه چيز است ؟ اعرابى گفت : علمى كه به آن عمل باشد. فرمود كه اگر بدين شرف دست نيابد؟ عرض كرد:مالى كه با مروّت و جوانمردى باشد.
فرمود كه اگر اين را نداشته باشد؟ گفت : فقر و پريشانى كه با آن صبر و شكيبائى باشد.
فرمود:اگر اين را نداشته باشد؟ اعرابى گفت كه صاعقه اى از آسمان فرود بيايد و او را بسوزاند كه او اهليّت غير اين ندارد.
پس حضرت خنديد و كيسه اى كه هزار دينار زر سرخ داشت به او داد وانگشترى عطا كرد او را، كه نگين آن دويست درهم قيمت داشت و فرمود كه به اين زرها ذمّه خود را بپرداز و اين خاتم را در نفقه خود صرف كن .اعرابى آن زرها را برداشت و اين آيه مباركه را تلاوت كرد: (اَللّهُ اَعُلَمُ حُيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه
روايت شده كه حضرت امام حسين عليه السّلام در صورت و سيرت شبيه ترين مردم بود به حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم و در شبهاى تار نور از جبين مبين و پائين گردن آن حضرت ساطع بود و مردم آن حضرت را به آن نور مى شناختند.
ورود آن حضرت به مکه
در سابق گذشت كه خروج سيّد الشّهداء عليه السّلام از مدينه در شب يكشنبه دو روز به آخر رجب مانده بود. پس بدان كه آن حضرت در شب جمعه كه سوم ماه شعبان بود وارد مكّه معظّمه شد و چون داخل مكّه شد به اين آيه مباركه تمثّل جست : (وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاَّءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبّى اَنْ يَهْدِيَني سَواَّءَ السَّبيل )؛
يعنى چون حضرت موسى عليه السّلام متوجّه شهر مدين شد گفت : اميد است كه پرودگار من هدايت كند مرا به راه راست كه مرا به مقصود برساند.
واز آن سوى چون وليد بن عتبه والى مدينه بدانست كه امام حسين عليه السّلام نيز به جانب مكّه شتافت كسى به طلب عبداللّه بن عمر فرستاد كه حاضر شود براى يزيد بيعت كند، عبداللّه در پاسخ گفت : چون ديگران تقديم بيعت كردند من نيز متابعت خواهم كرد، چون وليد در بيعت ابن عمر نگران سود و زيانى نبود مصلحت بتوانى ديد و او را به حال خود گذاشت ، عبداللّه بن عمر نيز طريق مكّه پيش داشت .
بالجمله ؛ چون اهل مكّه و جمعى كه از اطراف به عمره آمده بودند خبر قدوم مسرّت لزوم حضرت حسين عليه السّلام را شنيدند، به خدمت آن جناب مبادرت نمودند و هر صبح و شام به ملازمت آن حضرت مى شتافتند و عبداللّه بن زبير در آن وقت رحل اقامت به مكّه افكنده بود و ملازمت كعبه نموده بود و پيوسته براى فريب دادن مردم در جانب كعبه ايستاده مشغول به نماز بود و اكثر روزها بلكه در هر دو روز يك دفعه به خدمت آن حضرت مى رسيد ولكن بودن آن حضرت در مكّه بر او گران مى نمود؛ زيرا مى دانست كه تا آن حضرت در مكّه است كسى از اهل حجاز با او بيعت نخواهد كرد.
آمدن جناب مسلم به کوفه و بیعت مردم با وی
امام حُسين عليه السّلام جواب نامه هاى كوفيان را نوشت و مُسلم بن عقيل را فرمان داد تا به سمت كوفه سفر نمايد و آن نامه را به كوفيان برساند. اكنون ، بدان كه جناب مسلم حسب الا مر آن حضرت مهيّاى كوفه شد،پس آن حضرت را وداع كرده از مكّه بيرون شد (موافق بعضى كلمات ، مسلم نيمه شهر رَمَضان از مكّه بيرون شد وپنجم شوّال دركوفه واردشد ) وطىّ منازل كرده تا به مدينه رفت و در مسجد مدينه نماز كرد و حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم را زيارت كرده به خانه خود رفت و اهل و عشيرت خود را ديدار كرده و وداع آنها نموده و با دو دليل از قبيله قيس متوجّه كوفه شد. ايشان راه را گم كرده و آبى كه با خود برداشته بودند به آخر رسيد وتشنگى برايشان غلبه كرده تا آنكه آن دو دليل هلاك شدند وجناب مسلم به مشقّت بسيار خود را در قريه مضيق به آب رسانيد واز آنجا نامه اى در بيان حال خود و استعفاء از سفر كوفه براى جناب امام حسين عليه السّلام نوشت وبه همراهى قيس بن مسهر براى آن حضرت فرستاد.
حضرت استعفاى او را قبول نفرموده واو را امر به رفتن كوفه نمود.چون نامه حضرت به مسلم رسيد به تعجيل به سمت كوفه روانه شد تا آنكه به كوفه رسيد و در خانه مختار بن ابى عبيده ثقفى كه معروف بود به خانه سالم بن مسيّب نزول اجلال فرمود به روايت طبرى بر مسلم بن عوسجه نازل شد و مردم كوفه از استماع قدوم مسلم اظهار مسرّت و خوشحالى نمودند و فوج فوج به خدمت آن حضرت مى آمدند و آن جناب نامه امام حسين عليه السّلام را براى هر جماعتى از ايشان مى خواند و ايشان از استماع كلمات نامه گريه مى كردند و بيعت مى نمودند.
اَبُومِخْنَف از يونس بن اسحاق روايت كرده و او از عبّاس جدلى كه گفت : ما چهار هزار نفر بوديم كه با مسلم بن عقيل براى دفع ابن زياد خروج كرديم هنوز به قصر الاماره نرسيده بوديم كه سيصد نفر شديم يعنى به اين نحو مردم از دور مسلم متفرّق شدند.
توجه حضرت سید الشهدا به جانب کربلا
چون حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام درسوم ماه شعبان سال شصتم از هجرت از بيم آسيب مخالفان مكّه معظّمه را به نور قدوم خود منورّ گردانيده در بقيّه آن ماه و رمضان و شوال و ذى القعده در آن بلده محترمه به عبادت حقّ تعالى قيام داشت و در آن مدّت جمعى از شيعيان از اهل حجاز وبصره نزد آن حضرت جمع شدند، و چون ماه ذى الحجّه درآمد حضرت احرام به حجّ بستند، وچون روز ترويه يعنى هشتم ذى الحجّه شد عمرو بن سعيدبن العاص با جماعت بسيارى به بهانه حجّ به مكّه آمدند، و از جانب يزيد ماءمور بودند كه آن حضرت را گرفته به نزد او برند يا آن جناب را به قتل رسانند. حضرت چون بر مكنون ضميرايشان مطلّع بود از اِحْرام حجّ به عُمره عدول نموده و طواف خانه وسعى مابين صفا و مروه به جا آورده و مُحِل شد و در همان روز متوجّه عراق گرديد.
درشبى كه حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام عازم بود كه صباح آن از مكّه بيرون رود محمّد بن حنفيّه به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد: اى برادر! همانا اهل كوفه كسانى هستند كه دانسته اى چگونه با پدر وبرادر تو غدر كردند و مكر نمودند من مى ترسم كه با شما نيز چنين كنند، پس اگر راءى شريفت قرار گيرد كه در مكّه بمانى كه حرم خدا است عزيز ومكرّم خواهى بود و كسى متعرّض جناب تو نخواهد شد، حضرت فرمود: اى برادر!من مى ترسم كه يزيد مرا در مكّه ناگهان شهيد گرداند وبا اين سبب حرمت اين خانه محترم ضايع گردد. محمّد گفت : اگر چنين است پس به جانب يمن برو و يا متوجّه باديه مشو كه كسى بر تو دست نيابد، حضرت فرمود كه در اين باب فكرى كنم . چون هنگام سحر شد حضرت از مكّه حركت فرمود، چون خبر به محمّد رسيد بى تابانه آمد. و مهار ناقه آن حضرت را گرفت عرض كرد: اى برادر! به من وعده نكردى در آن عرضى كه ديشب كردم تاءمل كنى ؟ فرمود: بلى ، عرض كرد: پس چه باعث شد شما را كه به اين شتاب از مكه بيرون روى ؟ فرمود كه چون تو از نزدم رفتى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم نزد من آمد و فرمود كه اى حسين بيرون رو همانا خدا خواسته كه ترا كشته راه خود ببيند، محمّد گفت : اِنّالِلِِّه وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون هر گاه به عزم شهادت مى روى پس چرا اين زنها را با خود مى برى ؟ فرمود كه خدا خواسته آنهارا اسير ببيند پس محمّد با دل بريان و ديده گريان آن حضرت را وداع كرده برگشت.
در ورود آن حضرت به سرزمين كربلا
بدان كه در روز ورود آن حضرت به كربلا خلاف است واصح اقوال آن است كه ورود آن جناب به كربلا در روز دوم محرم الحرام سال شصت و يكم هجرت بوده و چون به آن زمين رسيد پرسيد كه اين زمين چه نام دارد؟ عرض كردند: كربلا مى نامندش ، چون حضرت نام كربلا شنيد گفت : اَللّهُمَ اِنّى اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَربِ وَ الْبَلا ءِ!
پس فرمود كه اين موضع كَربْ و بَلا و محل محنت و عنا است ، فرود آئيد كه اينجا منزل و محل خِيام ما است ، و اين زمين جاى ريختن خون ما است . و در اين مكان واقع خواهد شد قبرهاى ما، خبر داد جدّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم به اينها. پس درآنجا فرود آمدند.
در وقايع روز تاسوعا و ورود شمر ملعون
چون روز پنجشنبه نهم محّرم الحرام رسيد شِمر ملعون با نامه ابن زياد لعين در امر قتل امام عليه السّلام به كربلا وارد شد و آن نامه را به ابن سعد نمود، چون آن پليد از مضمون نامه آگه گرديد خطاب كرد به شمر و گفت :مالك وَ يْلَكَ، خداوند ترا از آبادانيها دور افكند و زشت كند چيزى را كه تو آورده اى ، سوگند به خداى چنان گمان مى كنم كه تو بازداشتى ابن زياد را از آنچه من بدو نوشتم و فاسد كردى امرى را كه اصلاح آن را اميد مى داشتم ، واللّه ! حسين آن كس نيست كه تسليم شود و دست بيعت به يزيد دهد ؛ چه جان پدرش على مرتضى در پهلوهاى او جا دارد؛ شمر گفت : اكنون با امر امير چه خواهى كرد؟ يا فرمان او بپذير و با دشمن او طريق مبارزت گير و اگر نه دست از عمل بازدار و امر لشكر را با من گذار، عمر سعد گفت : لا وَلا كَرامَةَ لَكَ من اين كار را انجام خواهم داد تو همچنان سرهنگ پيادگان باش و من امير لشكرم ، اين بگفت و در تهيه قتال با جناب سيّد الشهّداء عليه السّلام شد.
شمر چون ديد كه ابن سعد مهيّاى قتال است به نزديك لشكر امام عليه السّلام آمد و بانگ زد كه كجايند فرزندان خواهر من عبداللّه و جعفر و عثمان و عبّاس ؛ چه آنكه مادر اين چهار برادر امّ البنين از قبيله بنى كلاب بود كه شمر ملعون نيز از اين قبيله بوده . جناب امام حسين عليه السّلام بانگ او را شنيد برادران خود را امر فرمود كه جواب اورا دهيد اگر چه فاسق است لكن باشما قرابت وخويشى دارد، پس آن سعادتمندان با آن شقّى گفتند: چه بود كارت ؟ گفت : اى فرزندان خواهر من ! شماها در امانيد با برادر خود حسين رزم ندهيد از دَوْر برادر خود كناره گيريد وسر در طاعت امير المؤ منين يزيد در آوريد.
جناب عبّاس بن على عليه السّلام بانگ براو زد كه بريده باد دستهاى تو و لعنت باد بر امانى كه تو از براى ما آوردى ، اى دشمن خدا!امرمى كنى مارا كه دست از برادر و مولاى خود حسين بن فاطمه عليهاالسّلام برداريم و سر در طاعت ملعونان وفرزندان ملاعينان در آوريم آيا ما را امان مى دهى واز براى پسر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم امان نيست ؟ شمر از شنيدن اين كلمات خشمناك شد وبه لشكر گاه خويش بازگشت .
پس ابن سعد لشكر خويش را بانگ زد كه ياخيل اللّه اركبى وبالجنّة ابشرى ؛اى لشكرهاى خدا سوار شويد و مستبشر بهشت باشيد، پس جنود نا مسعود او سوارگشته ورو به اصحاب حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام آوردند در حالى كه حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام در پيش خيمه شمشير خود را بر گرفته بود وسر به زانوى اندوه گذاشته وبه خواب رفته بود واين واقعه در عصر روز نهم محرّم الحرام بود.
شيخ كلينى از حضرت صادق عليه السّلام روايت فرموده كه آن جناب فرمود روز تاسوعا روزى بود كه جناب امام حسين عليه السّلام واصحابش را در كربلا محاصره كردند و سپاه اهل شام بر قتال آن حضرت اجتماع كردند، و ابن مرجانه وعمر سعد خوشحال شدند به سبب كثرت سپاه و بسيارى لشكر كه براى آنها جمع شده بودند و حضرت حسين عليه السّلام و اصحاب او را ضعيف شمردند و يقين كردند كه ياورى از براى آن حضرت نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد، پس فرمود: پدرم فداى آن ضعيف وغريب!
وبالجمله ؛ چون جناب زينب عليهاالسّلام صداى ضجّه و خروش لشكر را شنيد نزد برادر دويد و عرض كرد: برادر مگر صداهاى لشكر را نمى شنويد كه نزديك شده اند؟ پس حضرت سر از زانو برداشت و خواهر را فرمود كه اى خواهر اكنون رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را در خواب ديدم كه به من فرمود تو به سوى ما خواهى آمد، چون حضرت زينب عليهاالسّلام اين خبر وحشت اثر را شنيد طپانچه بر صورت زد وصدا را به وا ويلا بلند كرد، حضرت فرمود كه اى خواهر وَيْل و عذاب از براى تو نيست ساكت باش خدا ترا رحمت كند. پس جناب عبّاس عليه السّلام به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد: برادر! لشكر روى به شما آورده اند. حضرت برخاست و فرمود: اى برادر عباس ، سوار شو جانم فداى تو باد و برو ايشان را ملاقات كن و بپرس چه شده كه ايشان رو به ما آورده اند. جناب عبّاس عليه السّلام با بيست سوار كه از جمله زُهَيرْ و حبيب بودند به سوى ايشان شتافت و از ايشان پرسيد كه غرض شما از اين حركت و غوغا چيست ؟ گفتند: از امير حكم آمده كه بر شما عرض كنيم كه در تحت فرمان او در آئيد و اطاعت او را لازم دانيد و اگر نه با شما قتال و مبارزت كنيم ، جناب عبّاس عليه السّلام فرمود: پس تعجيل مكنيد تا من برگردم و كلام شما را با برادرم عرضه دارم . ايشان توقف نمودند جناب عبّاس عليه السّلام به سرعت تمام به سوى آن امام اَنام شتافت و خبر آن لشكر را بر آن جناب عرضه داشت .
حضرت فرمود: به سوى ايشان برگرد و از ايشان مهلتى بخواه كه امشب را صبر كنند و كارزاز را به فردا اندازند كه امشب قدرى نماز و دعا و استغفار كنم ؛ چه خدا مى داند كه من دوست مى دارم نماز و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را، و از آن سوى اصحاب عبّاس در مقابل آن لشكر توقّف نموده بودند و ايشان را موعظه مى نمودند تا جناب عبّاس عليه السّلام برگشت و از ايشان آن شب را مهلتى طلبيد.
سيّد فرموده كه ابن سعد خواست مضايقه كند، عَمرو بن الحجّاج الزبيدى گفت : به خدا قسم ! اگر ايشان از اهل تُرك و ديلم بودند و از ما چنين امرى را خواهش مى نمودند ما اجابت مى كرديم ايشان را، تا چه رسد به اهل بيت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم .
و در روايت طبرى است كه قيس بن اشعث گفت : اجابت كن خواهش ايشان را و مهلتشان ده لكن به جان خودم قسم است كه اين جماعت فردا صبح با تو مقاتله خواهند كرد و بيعت نخواهند نمود.
عمر سعد گفت : به خدا قسم اگر اين را بدانم امر ايشان را به فردا نخواهم افكند پس آن منافقان آن شب را مهلت دادند، و عمر سعد، رسولى در خدمت جناب عبّاس عليه السّلام روان كرد و پيام داد براى آن حضرت كه يك امشب را به شما مهلت داديم بامدادان اگر سر به فرمان در آوريد شما را به نزد پسر زياد كوچ خواهيم داد، و اگر نه دست از شما برنخواهيم داشت و فيصل امر را بر ذمّت شمشير خواهيم گذاشت ، اين هنگام دو لشكر به آرامگاه خود باز شدند.
در بيان وقايع روز عاشوراء
چون شب عاشورا به پايان رسيد و سپيده روز دهم محرّم دميد حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام نماز بگزاشت پس از آن به تَعْبيه صفوف لشكر خود پرداخت و به روايتى فرمود كه تمام شماها در اين روز كشته خواهيد شد و جز علىّ بن الحسين عليه السّلام كس زنده نخواهد ماند. و مجموع لشكر آن حضرت سى دو نفر سوار و چهل تن پياده بودند و به روايت ديگر هشتاد و دو پياده ، و به روايتى كه از جناب امام محمّد باقر عليه السّلام وارد شده چهل و پنج سوار و صد تن پياده بودند و سبط ابن الجوزى در )تذكره (نيز همين عدد را اختيار كرده و مجموع لشكر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضى مَقاتل بيست هزار؛ و بيست و دو هزار و به روايتى سى هزار نفر وارد شده است و كلمات ارباب سِير و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسكر عمر سعد اختلاف بسيار دارد. پس حضرت صفوف لشكر را به اين طرز آراست زهير بن قين را در ميمنه بازداشت ، و حبيب بن مظاهر را در ميسره اصحاب خود گماشت و رايت جنگ را به برادرش عبّاس عطا فرمود و موافق بعض كلمات بيست تن با زُهير در ميمنه و بيست تن با حبيب در ميسره بازداشت و خود با ساير سپاه در قلب جا كرد و خِيام محترم را از پس پشت انداختند و امر فرمود كه هيزم و نى هائى را كه اندوخته بودند در خندقى كه اطراف خِيام كنده بودند ريختند و آتش در آنها افروختند براى آنكه آن كافران را مانعى باشد از آنكه به خِيام محترم بريزند. و از آن سوى نيز عمر سعد لشكر خود را مرتّب ساخت ميمنه سپاه را به عمرو بن الحجّاج سپرد و شمر ملعون ذى الجوشن را در ميسره جاى داد و عروة بن قيس را بر سواران گماشت وشَبث بن رِبعى را با رجّاله بازداشت ، و رايت جنگ را با غلام خود در يد گذاشت .
متنبّه شدن حرُّ بن يزيد وانابت ورجوُع اوبه سوى آن امام شهيد
ابو جعفرطبرى نقل كرده كه چون حُرّ رحمه اللّه به جانب امام حسين عليه السّلام و اصحابش روان شد گمان كردند كه اراده كار زار دارد، چون نزديك شد سپر خود را واژگونه كرد دانستند به طلب امان آمده است وقصد جنگ ندارد، پس نزديك شد وسلام كرد.
مؤلف گويد: كه شايسته ديدم در اين مقام از زبان حُرّ اين چند شعر را نقل كنم خطاب به حضرت امام حسين عليه السّلام .
پس حُرّ با حضرت امام حسين عليه السّلام عرض كرد: فداى تو شوم ، يابن رَسُول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ! منم آن كسى كه ترا به راه خويش نگذاشتم وطريق بازگشت بر تو مسدود داشتم و ترا از راه وبيراه بگردانيدم تابدين زمين بلاانگيز رسانيدم وهرگز گمان نمى كردم كه اين قوم با تو چنين كنند وسخن ترا برتو ردّكنند، قسم به خدا! اگر اين بدانستم هرگز نمى كردم آنچه كردم . اكنون از آنچه كرده ام پشيمانم وبه سوى خدا تو به كرده ام آيا توبه وانابت مرا در حضرت حقّ به مرتبه قبول مى بينى ؟ آن درياى رحمت الهى در جواب حُرّ رياحى فرمود: بلى ، خداوند از تو مى پذيرد وتو را معفوّمى دارد.
در بيان مبارزت حضرت ابى عبد اللّه الحسين (علیه السّلام ) و شهادت آن مظلوم
از بعضى ارباب مَقاتل نقل است كه چون حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام نظر كرد هفتاد و دو تن از ياران و اهل بيت خود را شهيد و كشته بر روى زمين ديد عازم جهاد گرديد،
)دعوات راوندى (ز حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: پدرم مرا در بر گرفت و به سينه خود چسبانيد در آن روز كه كشته شد والدِّماَّءُ تَغْلي و خونها در بدن مباركش جوش مى خورد، و فرمود: اى پسر من ! حفظ كن از من دعائى را كه تعليم فرمود آن را به من فاطمه عليهاالسّلام و تعليم فرمود به او رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و تعليم نمود به آن حضرت جبرئيل از براى حاجت مهم و اندوه و بلاهاى سخت كه نازل مى شود و امر عظيم و دشوار و فرمود بگو:
بِحَقِّ يس وَاْلقُرآنِ اْلحَكيمِ وَبِحَقِّ طه واْلقُرآن الْعَظيمِ يا مَنْ يَقْدرُ عَلى حَوائجِ السّائِلينَ يا مِنْ يَعْلَمُ ما فىِ الضَّميرَ يا مُنَفّسَ عَنِ اْلمَكْروُبينَ يا مُفَرّجَ عَنِ اْلَمغْمُومينَ يا راحِمَ الشَّيْخِ اْلكَبيرِ يا رازِقَ الطِّفْلَ الصَّغيرِ يا مَنْ لايَحْتاجُ اِلَى التَّفْسي رِ صَلِّ عَلى مُحَمَّدً وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ افعَلْ بى كَذا وَ كَذا
در )كافى (روايت شده كه حضرت امام زين العابدين عليه السّلام وقت وفات خويش حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام را به سينه چسبانيد و فرمود: اى پسر جان من ! وصيّت مى كنم ترا به آنچه كه وصيّت كرد به من پدرم هنگامى كه وفاتش حاضر شد و فرمود اين وصيّت را پدرم به من نموده فرمود:
يابُنَىَّ اِيّاكَ وَظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عَلَيْكَ ناصِراً إ لا اللّهُ.
اى پسر جان من ! بپرهيز از ظلم بر كسى كه ياورى و دادرسى ندارد مگر خدا.
راوى گفت : پس حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام به نفس نفيس عازم قتال شد. امام زين العابدين عليه السّلام چون پدر بزرگوار خود را تنها و بى كس ديد با آنكه از ضعف و ناتوانى قدرت برداشتن شمشير نداشت راه ميدان پيش گرفت ، امّ كلثوم از قفاى او ندا در داد كه اى نور ديده بر گرد، حضرت سجاد عليه السّلام فرمود كه اى عمّه دست از من بردار و بگذار تا پيش روى پسر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم جهاد كنم ، حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام به امّ كلثوم فرمود كه باز دار او را تا كشته نگردد و زمين از نسل آل محمّد عليهماالسّلام خالى نماند.
بالجمله ؛ امام حسين عليه السّلام در چنين حال از محبّت امّت دست باز نداشت و همى خواست بلكه تنى چند به راه هدايت در آيد و از آن گمراهان روى برتابد. لاجرم ندا در داد كه آيا كسى هست كه ضرر دشمن را از حرم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم بگرداند؟ آيا خدا پرستى هست كه در باب ما از خدا بترسد؟ آيا فريادرسى هست كه اميد ثواب از خدا داشته باشد و به فرياد ما برسد؟ آيا معينى و ياورى هست كه به جهت خدا يارى ما كند؟ زنها كه صداى نازنينش را شنيدند به جهت مظلومى او صدا را به گريه و عويل بلند كردند.
مكشوف باد كه اخبار زياد وارد شده در باب گريستن فرشتگان و پيغمبران و اوصياى ايشان عليهماالسّلام و گريستن آسمان و زمين و جن و انس و وحش و طير در مصيبت جناب سيّد مظلومان ابوعبداللّه الحسين عليه السّلام و هم روايات كثيره نقل شده در باب واردات احوال اَشجار و نباتات و بِحار و جِبال در شهادت آن حضرت و اشعار و مراثى و نوحه گرى جنيّان در حقّ آن حضرت و بيان آن كه مصيبت آن حضرت اعظم مصائب بوده و بيان ثواب زيارت آن مظلوم و شرافت زمين كربلا و فوائد تربت مقدّسه آن حضرت و بيان جور و ستمى كه بر قبر مطهّرش وارد شده و معجزاتى كه از آن قبر شريف ظاهر گشته و بيان ثواب لعن بر قاتلان آن حضرت و كفر ايشان و شدّت عذاب ايشان و آنكه آنها در دنيا بهره نبردند و چاشنى عذاب الهى را در دنيا يافتند و اگر بناى اختصار نبود هر آينه به ذكر مختصرى از آن تبرّك مى جستم .
لكن بايد دانست كه اينگونه وقايع و آثار منقوله از انقلابات كليّه در اجزاء عالم امكان به جهت شهادت مظلومان در نظر ارباب اديان و ملل و قائلين به مبدء و معجزات و كرامات ، استبعاد و استغرابى ندارد و هرگاه متتبّع خبير رجوع به تواريخ و سِيَر نمايد تصديق خواهد كرد كه وقايع سال شصت و يكم هجرى كه سنه شهادت آن حضرت بوده از عادت خارج بود و جمله اى از آن را اهل تاريخ كه متّهم به تشيع و جزاف نوشتن نبوده اند ضبط كرده اند.
ابن اثير جَزَرى صاحب )كامل التواريخ (كه معتمد اهل تاريخ و معروف به اتقان است در آن كتاب به طور قطع در وقايع سنه شصت و يك نوشته كه مردم دو ماه يا سه ماه بعد از شهادت جناب سيّد الشهداء عليه السّلام مشاهده مى كردند در وقت طلوع آفتاب تا آفتاب بالا مى آمد ديوارها را كه گويا خون به آن ماليده اند. و از اين قبيل در كتب معتبره بسيار است.
و فاضل اديب اريب جناب اعتماد السلطنه در كتاب )حُجّة السَّعادة فى حجَّة الشهادة (بيان كرده كه سال شهادت سيّد مظلوم عليه السّلام كه سنه شصت و يكم باشد كليّه روى زمين از حالت وقفه و سكون بيرون و در انقلاب و اضطراب بوده و روى صفحه ممالك اروپا و آسيا يا بغازه خونريزى گلگون و يا لامحاله جمله جوارحش بى قرار و بى سكون بوده و رشته سلم و صلاح مردمان گسيخته و ما بين ايشان غبار فتنه و شورش بر انگيخته بوده است.
و عجب از اين تاءثير مصيبت آن حضرت است در جمادات و نباتات و حيوانات ؛ چنانچه اخبار كثيره دلالت دارد بر اينكه كليّه موجودات بر مصيبت جانگداز سيّد مظلومان متاءلم شدند و هر يك بر وضع مترقب از خود گريه كردند و انقلابات كليّه در اجزاء عالم امكان دست داد به واسطه ارتباط واقعى و مناسبت حقيقى كه عبارت از تلقى فيض الهى است به واسطه آن وجود مقدّس و استمداد از بركات آن ذات همايون در نيل ترقّيات مترقّبه هر يك در كمال طبيعى خود كه با آن جناب دارند و او بر وجهى نمودار شد كه پرده بر روى كار نتوان كشيد، و دوست و دشمن و مؤ من و برهمن همه شهادت دادند و مشاهده كردند.
شيخ صدوق رحمه اللّه روايت كرده از يك تن از اهل بيت المقدّس كه گفت : قسم به خدا كه ما اهل بيت المقدس شب قتل حضرت حسين عليه السّلام را شناختيم ، بر نداشتيم از زمين سنگى يا كلوخى يا صخره اى مگر اينكه زير آن خون ديديم كه در غليان است و ديوارها مانند حلقه سرخ شد و تا سه روز خون تازه از آسمان باريد، و شنيديم كه منادى ندا مى كرد در جوف ليل(اَتَرْ جُوا اُمَّةً قَتَلَتْ حُسينا).
:: بازدید از این مطلب : 411
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :