در بیان سیره امام علی نقی(علیه السّلام )
اشهر در ولادت آن حضرت آن است كه در نيمه ذى حجه سنه دويست ودوازده در حوالى مدينه در مـوضـعى كه آن را ( صريا ) گويند، آن بزرگوار دنيا را به نور خود روشن فـرمـود ولكـن بـهروايـت ابـن عـياش ولادت آن حضرت در دوم رجب يا پنجم آن واقع شده . والده مـعـظـمه جليله اش سمانه مغربيه است ومعروف است به سيده . ودر ( جنات الخلود ) اسـت كـه آن مـخـدره هـمـيـشـه روزه سـنـتـى داشـتـى ودر زهـد وتـقـوى مـثـل ومـانـنـد نـداشـت . ودر ( درّالنـظـيـم ) اسـت كـه كـنـيـه آن مـخـدره ام الفـضـل بـوده ومـحـمـّد بـن فـرج وعـلى بـن مـهزيار روايت كرده اند از حضرت هادى عليه السـلام كـه فـرمـود: مـادرم عـارفـه اسـت بـه حـق مـن واواز اهـل بـهـشـت اسـت نـزديـك نـمـى شـود بـه اوشيطان سركش ونمى رسد به اومكر جبار عنيد وخـداونـد اورا نگهبان وحافظ است وتخلف نمى كند از امهات صديقين و صالحين .
اسـم شـريف آن جناب على بود وكنيت ابوالحسن وچون حضرت امام موسى وامام رضا عليهما السـلام را نـيـز ابـوالحـسـن مـى گـفـتـند از جهت تعيين ، آن جناب را ابوالحسن الثالث مى گـويـنـد چـنانچه حضرت امام رضا عليه السلام را ابوالحسن الثانى وگاهى هم مكان يا هادى يا عسكرى ذكر مى كنند چنانچه اهل حديث مى دانند .
مشهورترين القاب آن حضرت نقى وهادى است . وگاهى آن حضرت را نجيب و مرتضى وعالم وفقيه وناصح وامين ومؤ تمنوطيب ومـتوكل مى گفتند ولكن لقب اخير را آن حضرت مخفى مى كرد واصحاب خود را فرموده بود از ايـن لقـب اعـراض كـنـيـد بـه جـهـت آنـكـه لقـب خـليـفـه مـتـوكـل عـلى اللّه بـود در آن زمـان . وچـون آن جـنـاب و فرزندش امام حسن عليه السلام در سـامـره سـكـنـى فـرمـودنـد در مـحـله اى كـه (عـسـكـر) نام داشت از اين جهت اين هر دوبـزرگـوار را نـسـبـت بـه آن مـكـان داده و عـسـكـرى مـى گـفـتـنـد.
سـيـد بـن طـاوس روايـت كـرده از جـنـاب عـبـدالعـظيم حسنى كه حضرت امام محمّد تقى عليه السلام اين حرز را براى پسرش حضرت امام على نقى عليه السلام نوشت در وقتى كه آن حـضـرت كـودك بوده ودر گهواره جاى داشت وتعويذ مى كرد آن حضرت را به اين تعويذ وامر مى كرد اصحاب خود را به آن وآن حرز اين است :
( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ لاحَوْلَ وَ لاقُوّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِّىِ الْعَظيمِ اللّهُمَ رَبَّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوح الخ ) .
وتمام آن در ( مهج الدعوات ) است . وتسبيح آن حضرت :
( سـُبـْحـان مـَنْ هـُوَ دائمٌ لايـَسـْهـُو، سـُبْحانَ مَنْ هُوَ قائمٌ لايَلْهُوْ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ غَنِىٌ لايَفْتَقِرُ، سُبْحانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِهِ )
در بیان منش و اخلاق آن حضرت
شيخ روايت كرده به متوكل گفتند: هيچ كس چنان نمى كند كه توبا خود مى كنى در بـاب عـلى بـن مـحـمـّد تـقـى ؛ زيـرا كـه هـر وقـت [بـه ] مـنزل تووارد مى شود هركس كه در سراى است اورا خدمت مى كند به حدى كه نمى گذارند كـه پـرده بـلند كند ودر را باز كند وچون مردم اين را بدانند مى گويند اگر خليفه نمى دانـسـت اسـتحقاق اورا از براى اين امر اين نحورفتار با اونمى نمود بگذار اورا وقتى كه داخـل خـانـه مى شود خودش پرده را بلند كند وبرود همچنان كه سايرين مى روند وبه او برسد همان تعبى كه به سايرين مى رسد. متوكل فرمان داد كه كسى خدمت نكند على نقى عـليـه السـلام را واز جـلو او پـرده را بـلنـد نـكـنـد و مـتـوكـل بـسيار اهتمام داشت كه از خبرها ومـطـالبـى كـه در مـنزلش واقع شده مطلع شود لاجرم كسى را گماشته بود كه خبرها را بـراى اومـى نـوشـت پـس نـوشـت آن مـرد بـه مـتـوكـل كـه عـلى بـن محمّد عليه السلام چون داخـل خانه شد كسى پرده را از جلوبلند نكرد لكن بادى وزيد به حدى كه پرده را بلند كـرد وآن حـضـرت بـدون زحـمـت داخـل شـد. مـتـوكل گفت مواظب باشند وقت بيرون رفتنش را. ديـگـربـاره آن گـماشته متوكل نوشت كه بادى بر خلاف باد اولى وزيد وپرده را بلند كـرد كـه آن حـضـرت بـدون تـعـب بيرون رفت . متوكل ديد كه در اين كار فضيلت حضرت ظـاهـر مـى شـود فـرمـان داد كـه بـه دسـتـور سـابـق رفـتـار كـنـيد وپرده از پيش اوبلند كنيد.
قـطـب راونـدى گفته كه در حضرت على بن محمّد هادى عليه السلام جمع شده بود خـصـال امـامـت وكـامـل شـده بـود در آن حـضـرت فـضـل وعـلم وخصال خير و تمامى اخلاق آن حضرت خارق از عادت بود مانند اخلاق پدران بزرگوارش وشب كه داخل مى شد رومى كرد به قبله ومشغول به عبادت مى گشت وساعتى از عبادت باز نمى ايستاد وبر تن نازنينش جبه اى بود از پشم وسجاده اش بر حصيرى بود. واگر ما ذكر كنيم محاسن شمايل آن جناب را كتاب طولانى مى شود. صاحب ( جنات الخلود ) گفته كه آن حضرت متوسط القامة بود وروى مباركش سرخ وسفيد وچشمهايش فـراخ وابـروهـايـش گـشـاده وچـهـره اش دلگـشـا، هـر كـه غـمـيـن بـودى بر روى مباركش نـگـريـسـتـى غـمـهـا زايـل شدى ، ومحبوب القلوب وصاحب هيبت بودى وهرچند دشمن به وى بـرخـوردى تـمـلق نـمـودى و پـيوسته لب مباركش در تبسم وذكر خدا بودى ودر راه رفتن گـامـهـا را كـوچـك گـذارده پـياده رفتن بر آن حضرت دشوار بود واكثر در راه رفتن بدن مباركش عرق كردى.
قطب راوندى روايت كرده كه جماعتى از اهل اصـفهان روايت كرده اند كه مردى بود در اصفهان كه اورا عبدالرحمن مى گفتند واوبر مذهب شـيـعـه بـود بـه او گـفـتـنـد بـه چـه سـبـب تـوديـن شـيـعـه را اخـتـيـار كـردى وقـائل بـه امـامت حضرت امام على نقى عليه السلام شدى ؟ گفت : به جهت معجزه اى كه از اومـشـاهـده كـردم وحـكـايـت آن چـنـان بـود كـه مـن مـردى فـقـيـر وبـى چـيـز بـودم وبـا ايـن حـال صـاحـب زبـان وجـراءت بـودم . در يـكـى از سـالهـا اهـل اصـفـهـان مـرا بـا جـمـاعـتـى بـه جـهـت تـظـلم بـه نـزد متوكل فرستادند چون ما به نزد متوكل رفتيم روزى بر در خانه اوبوديم كه امر شد به احـضـار عـلى بـن محمّد بن الرضا عليهم السلام ، من از شخصى پرسيدم كه اين مرد كيست كـه مـتـوكـل امـر كـرده به احضار آن ؟ گفت : اومردى است از علويين كه رافضه اورا امام مى دانـنـد، پـس از آن گـفـت : مـمـكـن اسـت مـتـوكـل اورا خـواسـتـه بـاشـد بـراى آنـكـه اورا بـه قـتـل رساند. من با خود گفتم كه از جاى خود حركت نمى كنم تا اين مرد علوى بيايد و اورا مشاهده كنم پس ناگهان شخصى سوار بر اسب پيدا شد مردم به جهت احترام در طرف راست وچـپ راه اوصـف كـشـيـدنـد واورا مـشـاهـده مـى كـردنـد پـس چون نگاه من بر اوافتاد محبت اودر دل مـن جـاى گـرفـت پـس شـروع كـردم در دعـا كـردن كـه خـداونـد شـرّ مـتـوكـل را از اوبـگـردانـد وآن جـنـاب از مـيـان مـردم مـى گـذشـت در حـالى كـه نـگـاهـش به يـال اسـب خـود بـود وبـه جـاى ديـگـر نـگـاه نـمـى كـرد تـا بـه مـن رسـيـد ومـن هـم مشغول به دعا در حق اوبودم پس چون محاذى من شد روى خود به من كرد و فرمود: خدا دعايت را مستجاب كند وعمرت را طولانى ومال واولادت را بسيار گرداند. چون من اين را بشنيدم مرا لرزه گـرفـت ودر مـيان رفقايم افتادم ، پس ايشان از من پرسيدند كه تورا چه مى شود؟ گـفـتـم : خـيـر اسـت وحـال خـود را بـا كـسـى نـگـفـتـم . چـون برگشتم به اصفهان خداوند مال بسيار به من عطا كرد وامروز آنچه من اموال در خانه دارم قيمتش به هزار درهم مى رسد سـواى آنـچه بيرون خانه دارم وده اولاد هم مرا روزى شد وعمرم هم از هفتاد تجاوز كرده ومن قائلم به امامت كسى كه از دل من خبر داده ودعايش در حق من مستجاب شده.
در ذکر شهادت آن حضرت
بدان كه سال شهادت آن حضرت به اتفاق ، در سنه دويست وپنجاه وچهار هجرى بوده ودر روز وفـات اخـتلاف است . جمله اى از علما روز سوم ماه رجب را اختيار كرده اند وبنابر آنكه ولادت آن حـضـرت در سـنـه دويـسـت ودوازده بـاشـد سـن شـريـفـش در وقـت وفـات قـريـب چـهـل ودوسـال بـوده ودر وقـت وفـات پـدر بـزرگـوارش هـشـت سـال وپـنـج مـاه تـقـريـبـا از عـمـر شـريـف آن حـضـرت گـذشـتـه بـود كـه بـه مـنـصـب جـليـل امـامـت كـبـرى وخـلافـت عـظـمـى سـرافـراز گـرديـد ومـدت امـامـت آن جـناب سى وسه سال بود.
عـلامـه مـجـلسـى فـرموده كه قريب به سيزده سال در مدينه طيبه اقامت فرمود وبعد از آن مـتـوكـل آن حـضـرت را بـه سـرّ مـن راءى طـلبـيـد وبـيـسـت سـال در سـرّ مـن راءى تـوطـن فـرمـود در خـانـه اى كـه اكنون مدفن شريف آن حضرت است .
فـقـيـر گـويـد: بـنـابـر آن روايـت اسـت كـه مـتـوكـل آن حـضـرت را در سـنـه دويـسـت وچـهـل و سـه بـه سـامـره طـلبـيـد مـدت اقـامـت آن جـنـاب در سـامـره قـريـب يـازده سـال مـى شـود و بـنـابـر قـول مـسـعـودى قـريـب نـوزده سـال مـى شـود، ودرك كـرد در ايـام عـمـر شـريف خود مقدارى از خلافت ماءمون وزمان معتصم وواثق ومتوكل ومنتصر ومستعين ومعتز، ودر ايام معتزّ آن حضرت را زهر دادند وشهيد نمودند.
مـسـعـودى در ( مـروج الذهـب ـ) فرموده كه حديث كرد مرا محمّد بن الفرج به مدينه جـرجـان در مـحـله مـعروفه به غسان گفت حديث كرد مرا ابودعامه كه گفت : شرفياب شدم خـدمـت حـضـرت امـام عـلى بـن مـحـمـّد بن على بن موسى عليه السلام به جهت عيادت اودر آن عـلتـى كـه در آن وفـات فـرمـود، چـون خـواسـتـم از خـدمـت آن جـناب مراجعت كنم فرمود: اى ابـودعـامـه ! حـق تـوبـر مـن واجـب شـده مـى خـواهـى حـديـثـى بـراى تـونقل كنم كه شاد شوى ؟ عرض كردم : خيل شائق ومحتاجم به آن ، فرمود: حديث كرد مرا پدرم محمّد بن على از پدرش على بن موسى از پدرش موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن مـحـمـّد از پـدرش محمّد بن على از پدرش على بن الحسين از پدرش حسين بن على از پدرش على بن ابى طالب از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم پس به من فرمود: بنويس ، گفتم : چه بنويسم ؟ فرمود: بنويس كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم فرمود:
( بـِسـْمِ اللّهِ الرَّحـْمـنِ الرَّحـيمِ الايمانُ ما وَقَّرَتْهُ الْقُلوبُ وَ صَدَّقَتْهُ الاَعْمالُ وَ الاَسْلامُ ما جَرى بِهِ اللَّسانُ وَ حَلَّتْ بِهِ الْمَناكَحَةُ ) .
ابـودعـامـه گـفت : گفتم يابن رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم ! نمى دانم كه كدام يـك از اين دوبهتر است اين حديث يا اسناد آن ، فرمود: اين حديث در صحيفه اى است به خط عـلى بـن ابـى طـالب وامـلاء رسـول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم به هر يك از ماها به ارث رسيده انتهى.
:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :